سالگرد کوچ شاعر کوچه؛ فریدون مشیری شاعر طبقه متوسط بود نه فرهنگ بورژوایی

عصر ایران در یادداشتی به مناسبت بازگشت فریدون مشیری نوشت:

در بهار همان سال، هوشنگ گلشیری، داستان نویس مشهور ایرانی در گذشت و در تابستان احمد شاملو، شاعر شعر سپید، ادبیات ایران در پاییز و پاییز سوگواری کرد و این بار فریدون مشیری بود که از دنیا رفت. در 12 آبان 1379 کوچ شاعری را که با شعر کوچه مشهور شد و در زمان خود متهم به شاعری بورژوازی بود را به حرکت درآورد و بعدها متوجه شدیم که نیست! او شاعر عشق و زندگی است و ما با شعر کوچه زندگی کردیم اما شعرهای دیگرش هم پرطرفدار است. آنقدر که هر نوروز خاطره اش تازه است:

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران، تمیز
آسمان آبی و ابرهای سفید
برگ بید سبز
عطر نرگس، رقص باد
آهنگ و ندای پرستوهای شاد
تنهایی گرم کبوترهای مست
آرام، بهار در راه است

آنقدر که اگر قدر این فرصت را ندانیم برای ما حیف خواهد شد:

ای ببخش اگر مثل گل با نسیم نمی رقصی

اگر آفتاب مرا مست نسازد، مرا ببخش

آه ما را در امان بدار اگر از بهار چیزی به دست ما نمی رسد…

اگر شیشه غم را به سنگ نکوبی

هفت رنگ می شود هفتاد رنگ

فریدون مشیری اگرچه به عنوان شاعری عاشقانه و لطیف شناخته می شد، اما یکی از سیاسی ترین چهره ها تنها 7 ماه پس از مرگش در جمعی در امجدیه این ابیات پایانی را خواند تا دوباره به رای گیری به نماد امید دوم خرداد 76 و از آن برنامه تشویق شود. در بهار سال 1380 بیش از هر چیز همان شعرهایی که سعید حجاریان تازه از بستر مرگ برخاسته با صدایی شکسته خواند، پس از 23 سال هنوز در یادها مانده است.

نکته اخیر به این دلیل مطرح شد که فریدون مشیری مانند سهراب سپهری همواره با این اتهام مواجه بوده است که در شرایط کنونی نسبت به اتفاقات پیرامون بی توجه بوده و به شعر شعر توجه دارد. ستایش زیبایی است، با هر زشتی به جنگ می رود.

فریدون مشیری تنها سه ماه پس از درگذشت احمد شاملو در فضایی استیصال پس از توقیف گسترده مطبوعات در بهار همان سال و روزنامه نگاران یا دل و دماغ نداشتند و یا سعید مرتضوی روزنامه مستقلی را رها نکرده بود. و رسانه آنقدر که باید داشته باشد. صدا و سیما که حال و هوای دیگری دارد و فرهنگ را با ایدئولوژی خلط می کند و نمی داند آنچه یک ملت را در کنار هم نگه می دارد زبان و ادبیات و شعر و آهنگ است و البته در کنار شعر به نثر نیز نیاز است. مانند پنجره های مدرن باید به دنیای گذشته گشود و به همین دلیل سالگرد هجرت او بهانه ای است برای بازگشت هر سال به همان کوچه ای که با شعر مشیری جاودانه شد. شاید همون کوچه ای که حافظ گفت: مواظب باش دیوار میشکنه!

بی تو در مهتاب از آن کوچه گذشتم
با تمام چشمانم دنبالت گشتم

لذت دیدار تو از جام وجودم جاری شد
من عاشق دیوانه ای شدم که بودم!

گل یاد تو در نهان جانم درخشید
باغ صد خاطره خندید
بوی صد خاطره پر شد…

فریدون مشیری نیز مانند هوشنگ ابتهاج به شعر اکتفا نمی کرد و موسیقی دان هم بود و یکی از دلایل محبوبیت زیاد او این است که 27 ترانه بر روی اشعار او ساخته شده است و خود از اعضای شورای شعر و موسیقی بوده است. رادیو در سالهای قبل از انقلاب و همکارش «سایه» بوده است.

هیچ دلیلی بهتر از سخنان دکتر عبدالحسین زرین کوب بر اهمیت فریدون مشیری نیست که او را «وجدان پاک انسانی» توصیف کرده و در جایی گفته یا نوشته است: «فریدون را هر روز شایسته آفرین یافتم».

با این حال، همانطور که اشاره کردید، سال‌ها این تصور وجود داشت که او شاعر دختر و پسر دبیرستانی است که عاشق شعر او می‌شوند و وقتی کمی عاقل‌تر شدید، بعداً باید از او بگذرید و بالاتر بروید. گام برمی دارد، اما اگر چنین است، چگونه کسی می تواند چون محمدعلی عمویی که بیش از 30 سال از عمر خود را قبل و بعد از انقلاب 57 در زندان ها گذرانده و تمام عمر خود را درگیر سیاست کرده است، فریدون مشیری را در زمره 8 منتخب خود قرار داده است. شاعران در کنار هوشنگ ابتهاج، شفیعی کدکنی، سیاوش کسرایی و آیا میرزاده حتی عاشق هم می شود؟ (مجله وزان دنیا، نوروز 1400) یا اگر مشیری ربطی به جامعه ندارد، چگونه دکتر محمد فضلی – جامعه شناس – او را در ردیف نهم همین نظرسنجی قرار داده و دلیل آن را «بازتاب اجتماعی شعرها”؟

یا سیروس علینژاد – روزنامه نگار صاحب سبک ایرانی – که به دلیل مهارت بالایش در این حرفه طبیعتاً باید بیشتر به واقعیت ها بپردازد تا عوالم خیال، از فریدون مشیری به عنوان دهمین شاعر مورد علاقه خود یاد می کند. در لیستی که نام نیما، بهار، شاملو و فروغ هم هست و البته می دانیم مشیری در روزنامه نگاری هم بوده است.

این روزها که سرزمین ایران نازنین ما از دو سو (یکی ادعای سه جزیره) و دیگری تهدید از خارج از مرزها در معرض خطر است، شعر فریدون به جاست:

من اینجا ریشه در خاک دارم
من این خاک اینجا را دوست دارم، چه آلوده باشد چه تمیز

تا نفس دارم اینجا می مانم
من نمی دانم از اینجا چه می خواهم

هر چند در این تاریکی ها امیدی به نور نیست
اینجا دوباره تشنه ام در این دشت خشک

من برای آخرین روز از دل این زمین با دستان خالی اینجا هستم
گل پهن کردم

من در آخرین روز کوه اینجا هستم، مثل خورشید
آواز پیروزی می خوانم

انگ «شاعر بورژوا» اشکالی نداشت جز اینکه او هم مثل میلیون ها ایرانی دیگر کارمند بود و از طبقه متوسط ​​جامعه بود. گرچه فریدون تنکابانی که به تازگی از دنیا رفت، متوسط ​​نبود، مشیری از طبقه متوسط ​​بود. همان طبقه متوسطی که در سال های اخیر به شدت آسیب دیده است و بیش از هر زمان دیگری درگیر معیشت است و حیف است که نمی تواند مانند گذشته با شعر و موسیقی و سینما وقت بگذارد و با این حال این بدان معنا نیست که با خاطره ها خداحافظی کرده است، آنقدر که هنوز فریدون مشیری محبوب است.

24 سال از شاعر کوچه کوچیده می گذرد، اما از زبان خودش می توان به او گفت:

شما کسی نیستید که ببینید عطر شما چگونه در اعماق لحظات جاری است
عکس شما در نور شیشه چگونه قابل مشاهده است؟
جای تو در روح زندگی سبز چگونه است…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهادات سردبیر:

تبلیغات متنی