اسدالله امرایی در اعتماد نوشت: می خواستم بروم جلو، دستش را بگیرم و به خودم بگویم ببین آدم است. مثل خودت مثل همه مردم گوشت دارد، پوست دارد، استخوان دارد، انسان است. مراجع است. مثل همه مشتریان دیگر.» انتشارات چشمه آخرین رمان سعید محسنی را منتشر کرده است. نهنگی که یونس را خورد هنوز زنده است. محسنی که پیش از این کتاب «دختری که خودش را خورد» نوشته بود و مورد استقبال قرار گرفت، زبان طنز و روایی خود را در این رمان حفظ کرده است. محسنی در این رمان درباره مردی 33 ساله می نویسد که هنوز در کتابخانه عمومی دلتنگ است یک زندگی ساده با مادر بیمارش در خانه ای نسبتا کوچک، خانه ای که شوهر خواهر نامحرمش به آن طمع دارد و می خواهد آن را با تمام وجود از دستشان بگیرد.
مرد درگیر یک رابطه عاشقانه با دختری می شود که با وجود عدم ثبت نام، هر روز برای تهیه کتاب به کتابخانه مراجعه می کند. داستان عاشقانه ای که ممکن است در مقابل او قرار گیرد تا مسیر زندگی کسل کننده و غیر هیجان انگیزش دستخوش تغییرات بزرگ شود.
نویسنده همانطور که در انتخاب نامی پر از تعلیق برای کتابش موفق بوده است، در ایجاد تعلیق در داستان نیز سرآمد بوده است. حضور و رفتار عجیب دختر و ماجرای عاشقانه بین آنها کشمکشی است که هر مخاطبی را هوس می کند. او همچنین باید زیر مجموعه های همکاری را تحمل کند که دائماً این فضا را تنگ می کند و زندگی را برای او سخت می کند. کنار کثیفی پارکی که اطراف کتابخانه را فرا گرفته، تنهایی و نبود کتاب در کتابخانه و مهمتر از آن دنیایی که پر از جنون است. محسنی در رمانش موقعیتی طنزآمیز پر از رنج و انزوا را برای کسی که مفهوم این کتابخانه نفرین شده بلعیده می شود خلق کرد. “33 سالگی مبهم ترین سال زندگی یک انسان است. سنی که برای شروع خیلی چیزها و تمام کردن خیلی چیزها دیر است، به نظر می رسد هنوز زمان زیادی وجود دارد. مانند ساعتی که ساعتش حذف شده است. دستانش را نمی توان به جلو و عقب برد، آنقدر به این طرف و آن طرف نمی رود که نشان می دهد به آن اعتماد ندارید و قول دادن با آن خیلی دقیق نیست.
مثل ساعتی که سال هاست به این دیوار چسبیده و زمان را نشان می دهد. تنها چیزی که درست به نظر می رسد این است که چیزها را همانطور که هستند نگه دارید. شما نمی توانید برای بهبود آن تلاش کنید و نمی توانید بدتر شدن آن را تحمل کنید.
مهم این است که همه چیز طبق یک روال مشخص و شناخته شده پیش برود. اینگونه است که تمام تلاشم را می کنم که چیزی را از دست ندهم: قبل از سحر از خواب بیدار می شوم. دعا می کنم دو سه صفحه قرآن بخوانم. من زندگی ام را جمع می کنم. کتری را روی اجاق گذاشتم. لگن مادر را آماده می کنم. باغ را آبیاری می کنم. من چای درست میکنم من برای مادرم حمام می کنم. صبحانه مادر را در سینی برایش می برم. لگنش را به دستشویی می برم و خالی می کنم. برمی گردم میز کوچکی چیدم. صبحانه می خوریم. می زنند در را باز می کنم. خواهرم با بچه اش می آید. به چشم های ملیحه که قرمز شده نگاه می کنم. من لباس می پوشم “من به خواهرم که حرف ها را به هوا می زند گوش نمی دهم.”
سعید محسنی متولد 1355 و متولد اصفهان است. او نویسنده، طراح، کارگردان، بازیگر است.