این دور جدید درگیری با ایالات متحده و اسرائیل نشانه ای از یک مسیر ناپایدار بود. او گفت: “ما می دانیم که تغییر در راه است، اما نمی دانیم چه نوع تغییری و چگونه.” ندانستن اوضاع را بدتر می کند. “همه چیز غیر قابل پیش بینی است.”
به گزارش به گزارش میهن تجارت، خبرنگار نیویورک تایمز نوشت: احساس عمیق ناآرامی سراسر ایران را فرا گرفته است. از زمان حملات هوایی ایالات متحده و اسرائیل در ماه ژوئن، این کشور دچار آشفتگی شده است. با این حال، در سفر اخیری که به پایتخت داشتیم، متوجه شدیم که بسیاری از ایرانیان فقط در تلاش هستند تا از پس آن برآیند.
جنگ ایران و اسرائیل فرصتی را برای آنکارا و تهران فراهم کرد تا علناً رقابت دیرینه خود را کنار بگذارند، اما این آرامش ممکن است دوام نیاورد، زیرا شرایط جدید در ایران می تواند فرصتی برای ترکیه برای پیشبرد برنامه های منطقه ای خود و تشدید رقابت دیرینه بین دو کشور فراهم کند.
یک فیل عظیم الجثه ماه ها بود که از طنابی که از سقف کارخانه متروکه ای در حومه تهران آویزان شده بود، منتظر بود تا کسی بیاید و او را تماشا کند.
او از گوشت و پوست ساخته نشد، بلکه از فایبرگلاس ساخته شد. بخشی از یک نمایشگاه سورئالیستی که قرار بود در ماه ژوئن افتتاح شود.
اما درست قبل از مراسم تحلیف، هواپیماهای جنگی اسرائیل حمله کردند – جنگی ویرانگر 12 روزه را آغاز کردند که ایالات متحده را نیز به جنگ کشاند. نمایشگاه لغو شد و هنرمندان که قادر به بازگشت به خانه نبودند در گالری گرفتار شدند.
هر شب برای تماشای «آتش بازی» صندلی ها را به حیاط می کشیدند. همانطور که هومان دائمی صاحب گالری به طعنه گفت – موشک هایی که در آسمان پخش می شوند، انفجارهایی با درخشش تیره و ارکستری وحشتناک از غوغاها و لرزش ها.
واقعیت طوری شد که انگار بخشی از همین نمایشگاه بود.
دائمی گفت: «سوررئال بود.
دایمی نیز مانند بسیاری از ایرانیان آموخته است خود را با تغییرات ژئوپلیتیکی سازگار کند. ده سال پیش کارخانه بزرگ مبلمان او با 700 کارگر مشغول به کار بود. اما تحریم های آمریکا باعث ورشکستگی آن شد. بنابراین سالن های کارخانه را پر از آثار هنری و دفاتر استارت آپ های فناوری کرد.
با این حال، این دور جدید درگیری با ایالات متحده و اسرائیل – در زمانی که نفوذ منطقهای ایران رو به افول است – از یک مسیر پرنوسان و خطرناک خبر داد.
او گفت: “ما می دانیم که تغییر در راه است، اما نمی دانیم چه نوع تغییری و چگونه.” ندانستن اوضاع را بدتر می کند. “همه چیز غیر قابل پیش بینی است.”
نزدیک به نیم قرن پس از انقلاب، مردم ایران یاد گرفته اند که تعادلی ناپایدار بین دستورات حکومت، فشار قدرت های خارجی و خواسته های شخصی خود بیابند.
اینترنت سانسور شده است، اما مردم در اینستاگرام و TikTok با VPN گشت و گذار می کنند.
تحریم های آمریکا بازار سیاه پر رونقی ایجاد کرده است.
در هشت روزی که در تیرماه در تهران بودم، کمتر روحانی را در خیابان می دیدم.
البته بسیاری از نشانه ها همچنان همان تصویر آشنای ایران را ترسیم می کردند:
بسیاری از زنان موهای خود را پوشانده بودند.
پلیس های سیاه پوش با موتورسیکلت در حال گشت زنی بودند.
دیوارها با چهره قهرمانان رسمی تزئین شده بود.
و روی پرچم آمریکا که از آن بمب های کارتونی می افتاد، نوشته بود:
“مرگ بر آمریکا”.
اما فقط چند خیابان آن طرفتر، دیوارهایی بود که با تصاویر گل ها یا جنگجویان ایرانی باستان تزئین شده بود.
و در حالی که فریاد مرگ بر آمریکا در نماز جمعه طنین انداز شد، برخی از ایرانیان به طور خصوصی گفتند که با آن موافق نیستند.
شهر در طول سفر ما حالت زخمی داشت. صلح ظاهری او زیر سایه جنگی که هیچ کس انتظارش را نداشت از بین رفته بود. مردم مضطرب و نگران آینده بودند.
“لانه جاسوسی”
در خیابان طالقانی یک ساختمان بلند دو طبقه مانند یک کشتی متروکه از دوران دیپلماسی گذشته خودنمایی می کرد – همان سفارت سابق آمریکا که اکنون موزه است.
روی سرش هنوز هم نوشته شده است: «سفارت ایالات متحده آمریکا» با عقابی پهن.
اما لابی پر از تصاویر جمجمه، استخوان های متقاطع و مجسمه وحشتناک مجسمه آزادی است.
بحران گروگانگیری در سال 1979، زمانی که دانشجویان ایرانی به سفارت آمریکا یورش بردند و 52 آمریکایی را به مدت 444 روز در اسارت نگه داشتند، آغاز دشمنی عمیق بین دو کشور بود – زخمی که تا به امروز التیام نیافته است.
آمریکا روابط خود را قطع کرد و ایران روایت خود را از آن واقعه در سالنهای این ساختمان متروک نوشت – که اکنون رسماً به آن موزه لانه جاسوسی آمریکا میگویند.
بلیط ورودی برای خارجی ها 1 دلار و 40 سنت است. از دروازه روزولت وارد شدم، مسیری از میان باغی پر هرج و مرج که در آن گربه ها زیر درختان کاج چرت می زدند.
در یک گوشه، قطعات سوخته هلیکوپترهای آمریکایی بر روی یک سکو قرار گرفته بودند – بقایای یک عملیات نجات شکست خورده در سال 1980، زمانی که دو هواپیمای آمریکایی در طوفان شن با هم برخورد کردند و هشت سرباز آمریکایی را کشتند.
روی کتیبه ای سنگی نوشته شده بود: «ریگهای صحرا مأموران خدا بودند».
در طبقه بالا، دفتر سفیر دست نخورده باقی ماند: صندلی های چرمی، یک میز براق و یک پرچم دست نخورده آمریکا. (کارخانه های ایرانی هر سال هزاران پرچم آمریکا را تولید می کنند – تا در رژه ها سوزانده شوند.)
یک پرتره خندان از جیمی کارتر روی دیوار آویزان شده بود.
راهنمای 21 ساله من، امیر که یک سرباز وظیفه خجالتی بود، گفت: «کارتر بهای آن را پرداخت. اشاره او به شکست انتخاباتی کارتر در سال 1980 بود.
در انتهای راهرو و پشت یک در فولادی، قسمت اصلی موزه قرار داشت: ایستگاه سیا.
در سال 1953، سیا نخست وزیر منتخب ایران را سرنگون کرد و شاه محمدرضا پهلوی را در یک کودتا به قدرت بازگرداند – اقدامی که بی اعتمادی عمیقی نسبت به ایالات متحده در ایرانیان ایجاد کرد.
اکنون مجموعه ای از تجهیزات جاسوسی آمریکا با افتخار به نمایش درآمد:
این تابلوها توضیح میدهند که اتاقکهای رمزگذاری، دستگاههای رمزگشایی، فرستندههای ماهوارهای، استراق سمع، خردکنهای صنعتی و ابزارهایی که برای جعل گذرنامهها و پلاکها استفاده میشوند.
در گوشهای، مجسمههای مومی دانشجویان ایرانی در حالی که روی انبوهی از کاغذهای خرد شده کار میکردند، نشسته بودند – بازآفرینی تلاشهای واقعی چند ساله برای جمعآوری هزاران سند آمریکایی. بعدها این اسناد در چندین جلد کتاب منتشر شد.
در راهرو، پرتره هر گروگان با شرحی از زندگی آنها پس از آزادی آویزان بود – گاهی اوقات با لحنی تقریباً محبت آمیز.
پیام موزه روشن است:
آمریکایی ها هرگز به دنبال کمک به ایران نبودند، بلکه همیشه به دنبال نفوذ و مداخله بودند.
با این حال، موزه بازدیدکنندگان زیادی ندارد.
به گفته امیر، سالانه تنها حدود 5000 نفر – عمدتاً گردشگران روسی و چینی – از آن بازدید می کنند.
پس از جنگ ژوئن، همین تعداد کاهش یافته است. در طول سفر ما فقط یک بازدید کننده دیگر وجود داشت.
در حین خروج، مدیر موزه لوح یادبود سردار قاسم سلیمانی – فرماندهی که در سال 2020 در حمله هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا در عراق ترور شد، به من اهدا کرد.
سپس، در کافه بوف، یک کافی شاپ شیک که به تازگی در محوطه سفارت افتتاح شد، قهوه خوردم.
دیوارها با تصاویر چارلی چاپلین و مارلون براندو تزئین شده بود.
صاحب ساکت و میانسال آن از سیاست دوری می کرد.
او گفت: «سیاست برای سیاستمداران است نه افراد عادی مثل من.
در حالی که آمریکایینوی یخی من را روی میز گذاشت لبخند زد. قهوه عالی بود
اختلال امواج
فراتر از سفارت قدیمی، نشانه هایی از فرهنگ آمریکایی مشهود بود.
در کافه ای شبیه به استارباکس، آهنگی از گروه راک آمریکایی «پیکسیز» در حال پخش بود.
در لابی هتل من، یک لینکلن کانتیننتال قدیمی پارک شده بود.
جوانان در کافی نت های تاریک «جی تی ای» بازی می کردند.
اما ذهن اکثر مردم امروز درگیر بود: گذران زندگی، که با بدتر شدن روابط با آمریکا سخت تر از همیشه شده است.
سیاوش نائینی راننده تاکسی 59 ساله با حرص از ترافیک سنگین تهران عبور می کرد.
شما می گویید که اپلیکیشن تاکسی یاب اسنپ! دیگر به درستی کار نمی کند.
وی گفت: مسئولان امواج جی پی اس را مختل کرده اند تا هواپیماهای آمریکایی و اسرائیلی نتوانند اهداف را پیدا کنند اما ما رانندگان هم نمی توانیم مسافران را پیدا کنیم!
از زمان شروع جنگ در ژوئن، درآمد او 70 درصد کاهش یافته بود.
اما او نتوانست تسلیم شود.
او با ناراحتی گفت: «پیشرفته» سرطان داشت و در تلاش بود تا هزینه داروهایش را بپردازد.
او گفت: «از زمانی که شیمی درمانی شروع شد، احساس نمی کنم پدال ها درست است.
او داروی خود را از یک داروخانه دولتی یارانه ای تهیه می کرد، اما گاهی اوقات تمام می شد و مجبور می شد آن را از بازار سیاه بخرد – به قیمت ده برابر.
گفت: همسرم طلاهایش را فروخت. فرش هایمان را هم فروختم.»
وقتی به مقصد رسیدیم با دلسوزی گفتم متاسفم.
لبخندی زد و گفت: ترحم لازم نیست این هم جزئی از زندگی است.
و سپس برای یافتن مشتری بعدی رانندگی را از سر گرفت.
در انتظار گودو
نزدیک سفارت انگلیس ایستاده بودیم. تابلوی خیابان نوشته بود: بابی سندز.
نام این خیابان از بابی ساندز، یکی از اعضای ارتش جمهوری خواه ایرلند (IRA) گرفته شده است – که در سال 1981 در اعتصاب غذا در یک زندان بریتانیا در اعتراض به شرایط خود درگذشت.
در انگلیس منفور است اما در ایران قهرمان شده است.
قهرمان سازی و تجلیل از شهدا جزء لاینفک فرهنگ سیاسی جمهوری اسلامی است.
سفارت بریتانیا بعداً ورودی خود را به خیابان دیگری منتقل کرد تا آدرس آن با نام بابی سندز مرتبط نباشد.
تا همین اواخر، سفارت مصر نیز در خیابانی به نام خالد اسلامبولی – قاتل انور سادات، رئیس جمهور مصر در سال 1981، قرار داشت.
اما به نشانه بهبود روابط تهران و قاهره، نام خیابان در ژوئن تغییر یافت.
در شمال تهران، در یک خیابان شیب دار، رستوران شلوغی به نام «بابی ساندز برگرز» وجود داشت.
صف طولانی مشتریان برای سفارش همبرگر و سیب زمینی سرخ شده تا آنجا رفته بود. پشت پیشخوان، عکس نئونی از بابی سندز می درخشید.
کیا گرابندی مدیر رستوران می گوید: «بابی سندز نماد آزادی و رهایی بود. ایرانی ها با این مفهوم بیگانه نیستند.»
وقتی از او پرسیدم که آیا عجیب است که یک رستوران همبرگر به نام یک مهاجم نامگذاری شده است، او لبخند زد: “او مرد بزرگی بود – و ما همبرگرهای عالی درست می کنیم!”
در آن سوی شهر، در مراسم یادبود محمد سعید ایزدی، فرمانده سپاه که در حمله چند هفته پیش اسرائیل به شهادت رسید. [شهید] تمام شد، عزاداری شد.
یکی از حاضران گفت که از جنگ استقبال میکند، زیرا معتقد است که ظهور منجی موعود – «امام مهدی» – که «همه را به اسلام میآورد» تسریع میکند.
با انگشتش به سینه ام زد و گفت: حتی تو!
منبع: انتخاب





