شروین حاجی پور از آن دسته خوانندگانی است که بدون هیچ قصد و غرضی از دل یک احساس جمعی بیرون آمد و ناگهان در وسط صحنه ای قرار گرفت که مرزهای هنر و سیاست در حال فروریختن است. راهی که نه انتخاب کرده بود و نه برای آن آماده شده بود، اما جریان زمان بلافاصله او را در کانون توجه یک درگیری سیاسی قرار داد.
به گزارش عصر ایران، هنرمندی که تمام زندگی اش موسیقی است، اما به خاطر یک ترانه صادقانه، انتظارات و نقش هایی بر دوش او گذاشته شد که نه می خواست و نه قادر به انجام آن ها بود. امروز وقتی آلبومی را منتشر کرد و مجوز آن را گرفت، عده ای به او حمله می کنند و این تصمیم را خیانت، پروژه یا پشت سر هم می نامند، در حالی که واقعیت نه به این سیاه و سفید است و نه به این سادگی.
شروین هرگز نگفت که او یک فعال سیاسی است یا قرار است پرچمدار مبارزه باشد. او فقط کاری را که می دانست انجام داد: صدای مردم از طریق موسیقی. نه گروه داشت، نه تشکل داشت، نه شعار داد، اما توییت مردم را به زبان شعر در آهنگ «برای» خواند.
عجیب است که حالا از او انتظار می رود مانند یک مبارز حرفه ای پول بدهد، در حالی که آنهایی که در زندگی روزمره خود چنین انتظاری دارند حاضر نیستند هزار تومان هم از حقوقشان کسر شود. بخش بزرگی از این صداهای خشن در پشت اکانت های ناشناس و تصاویر جعلی پنهان شده است. کاربرانی که در انتقاد از دیگران سهل انگاری می کنند اما خود کوچکترین ریسکی نمی کنند و حتی برای پرداخت هزینه ای ناچیز از انتشار نظر با نام و چهره واقعی خود اجتناب می کنند.
بسیاری از این منتقدان در خارج از ایران نشسته اند و به هر فعالیتی در این کشور، حتی کار، تحصیل، نفس کشیدن، «همکاری» می گویند. بدون اینکه بدانیم زندگی در ایران یعنی روزی هزار بار اجازه گرفتن: از کتاب و بانک و بیمه گرفته تا شغل و تحصیل. چرا مکانیک یا معلم حق دارد در یک ساختار کار کند اما هنرمند نه؟
اگر بخواهیم با چنین منطق تقلیل گرایانه پیش برویم، ناگزیر باید بسیاری از جنبه های عادی زندگی را کنار بگذاریم. از مدرسه نرفتن چون محتوای آموزشی توسط نهاد رسمی آموزش و پرورش تدوین می شود تا نادیده گرفتن دانشگاه به دلیل اینکه ساختار آن زیر نظر دولت است.
به همین ترتیب، ورزشکاران حرفه ای نیز باید فعالیت خود را متوقف کنند، زیرا موفقیت آنها ممکن است به نفع نظام سیاسی تفسیر شود. حتی از افتتاح حساب بانکی خودداری کنیم زیرا گردش مالی ما در نهایت در دست دولت خواهد بود یا از پرداخت مالیات و عوارض آب و برق پرهیز کنیم و طبیعتاً پیامد آن زندگی در شرایط ماقبل مدرن و به دور از امکانات اولیه خواهد بود.
این نوع استدلال عملاً هرگونه امکان زیست اجتماعی را غیرممکن می کند و نمی تواند مبنای معتبری برای قضاوت اخلاقی یا سیاسی باشد. مشکل این است که ما در فرهنگ افراط و تفریط زندگی می کنیم. ناگهان یک نفر را بالا می بریم و به همان سرعت به زمین می کوبیم.
شروین هم قربانی این فرهنگ بود. او آهنگی خواند که در میان هزاران نفر طنین انداز شد، به خاطر آن دستگیر و ممنوع الکار شد، اما مردم او را نماد مبارزه کردند، بدون اینکه از خود بپرسند که آیا میخواهد نماد باشد یا نه.
حالا که می خواهد به زندگی اش ادامه دهد، از او می پرسند که چرا نقش جعلی آنها را بازی نمی کنی؟ در حالی که گرفتن اجازه برای او نه خیانت است و نه پروژه. تنها راه زنده ماندن و ادامه دادن است. فردی که در این سال ها ممنوع الورود، خرید و حتی کار ساده شده است، وقتی بعد از این همه فشار مجوز می گیرد، تنها راه باقی مانده را برای ادامه کار انتخاب می کند.
بسیاری از عصبانیت ها اصلاً ربطی به مجوز ندارد. ریشه در این واقعیت دارد که مردم احساس می کنند نمادی را که برای خود ساخته اند از دست داده اند. اما نباید فراموش کرد که ما آن نماد را ساختیم نه شروین. او خود هرگز ادعایی فراتر از هنر نداشت. ما بودیم که بار سنگینی بر دوش او گذاشتیم و امروز که از زیر بار این توقعات بیرون آمده، نارضایتی خود را در قالب حمله و تخریب نشان می دهیم.
در این میان فراموش می شود که شروین هیچ گناهی ندارد. او نه وضعیت کشور را درست کرد و نه با اجازه او چیزی بدتر شد و نه قرار است با تخریب او مشکلی حل شود. اما فشارهایی که بر او و امثال او وارد می شود نتیجه ای جز ترس و کناره گیری بیشتر جوانان از هرگونه اقدام فرهنگی و اجتماعی نخواهد داشت.
در کشور اغلب مردم دنبال قهرمان می گردند تا حرف هایی بزنند و هزینه هایی را بپردازند که خودشان جرات انجام آن را ندارند و هنرمند را در چارچوب دوگانگی های غیرواقعی قهرمان یا خائن، با مردم یا با دولت می بینند. هر حرکتی خارج از این قالب به سرعت به برچسب “خیانت” و فشار اجتماعی تبدیل می شود و خلاقیت را محدود می کند و هنرمند را از حق طبیعی زندگی و هنر سلب می کند.
شروین نه قهرمان است و نه خائن. او هنرمندی است که زمانی صدای مردم شد و تاوانش را داد اما قرار نیست تا آخر عمر گروگان توقعات دیگران بماند. در کشوری که همه مردم باید هزاران مجوز برای کار دریافت کنند، توقع اینکه یک خواننده تمام زندگی خود را به خاطر سیاست بسوزاند، ظالمانه و غیرانسانی است.
آنچه این چرخه را تشدید می کند، ریشه در فرهنگی دارد که سال هاست بین افراط و تفریط در نوسان است، فرهنگی که همانطور که در معماری خود «دو ستون» و «40 ستون» داریم، اعتدال در قضاوت ها و واکنش ها به ندرت دیده می شود.
این عدم تعادل بسیاری از بحث های اجتماعی و هنری ما را از مسیر اصلی منحرف می کند. او حق دارد زندگی کند، کار کند، بیافریند، بخواند و ادامه دهد. شاید در نهایت، ادامه دادن شجاعانه ترین کاری باشد که یک هنرمند جوان می تواند انجام دهد.





