بعدی- ناتالی توچی، مدیر موسسه روابط بین الملل
به گزارش به گزارش میهن تجارت به نقل از مجله فارین پالیسی، سالهاست که اروپاییها با این تصور که اگرچه دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا شخصیتی غیرقابل پیشبینی و بیثبات است، اما در نهایت میتوان او را «کنترل» و مدیریت کرد، دلداری میدهند. این تصور، اگرچه ظاهراً برای پایتخت های اروپایی اعتماد و احساس امنیت ایجاد می کرد، اما از ابتدا مبتنی بر تصوری نادرست و واهی بود.
از سخنرانی تحقیرآمیز جی. چشم اندازی که در آن محور اصلی سیاست خارجی واشنگتن نه اتحاد با اروپا، بلکه تعدیل رابطه با روسیه است.
در واقع هدف تجزیه و تضعیف قاره اروپا است و اجرای بخش مهمی از این پروژه به جریانات ناسیونالیست و راست افراطی در خود اروپا سپرده شده است. اینها جریان هایی هستند که هم اکنون سیگنال های حمایتی را از سوی مسکو و واشنگتن دریافت می کنند. در چنین چارچوبی، زمان آن فرا رسیده است که اروپا بپذیرد که در بهترین حالت در مسئله جنگ روسیه و اوکراین و در پرونده امنیتی قاره تنهاست و در بدترین حالت با دو دشمن همزمان، یعنی روسیه در شرق و آمریکای ترامپ در غرب مواجه است.
تبانی شاهنشاهی؛ رویای ترامپ برای توافق درباره اروپا و اوکراین
هر بار که ترامپ یا مقامات دولت او به طور شفاهی به اروپا از جمله اوکراین حمله کرده اند، پایتخت های اروپایی با لبخندی دیپلماتیک اما ساختگی این ضربه را پذیرفته اند و انعطاف بیشتری نسبت به معمول برای خشنود کردن کاخ سفید نشان داده اند. از نظر رهبران اروپایی، این رفتار نوعی تاکتیک هوشمندانه تلقی شده است. تاکتیکی برای بازی با خودشیفتگی و آشفتگی ذهنی ترامپ برای بازگرداندن او به چارچوب سنتی روابط فراآتلانتیک.
اما هر بار که ترامپ حتی برای لحظه ای کوتاه توجه خود را به جنگ اوکراین معطوف کرده است، عملاً طرف روسیه را گرفته است. از تله سیاسی ولادیمیر زلنسکی در کاخ سفید در ماه فوریه گرفته تا استقبال مفصل و پر سر و صدا از ولادیمیر پوتین در آلاسکا در ماه اوت گرفته تا “طرح صلح” 28 ماده ای که به احتمال زیاد در مسکو نوشته شده بود. اروپا هر بار این ضربات را متحمل شده و در عین حال تلاش می کند تا واشنگتن را در بازی نگه دارد و آنچه را که از پیوند فراآتلانتیک باقی مانده است حفظ کند. اروپاییها آنقدر از «گونههای دیگر» خود را نشان دادهاند که اکنون میتوان پرسید که آیا اصلاً گونهای برای نشان دادن باقی مانده است.
برخلاف تصویری که گاه در افکار عمومی ترسیم می شود، رفتار دولت ترامپ در قبال اروپا، اوکراین و روسیه آشفته و بی نظم نیست، بلکه منسجم و حساب شده است. ترامپ می خواهد جنگ در اوکراین هر چه زودتر پایان یابد، زیرا او این جنگ را مانعی جدی برای عادی سازی روابط واشنگتن و مسکو می داند. به ویژه با توجه به معاملاتی که بین حلقه نزدیک به او و شبکه های نزدیک به کرملین در حال برنامه ریزی است. از نظر ترامپ، نظم جهانی لیبرال عملاً فروپاشیده است و منطق خالی «بقای توانا» جایگزین آن شده است. او به جای مدل کلاسیک «رقابت ابرقدرت» در آرزوی نوعی «تبانی امپراتوری» با روسیه و چین است. نظمی غیررسمی که در آن بقیه جهان، از جمله اروپا، عملاً به «میز جدید استعماری» کشیده میشوند و نقش آنها بیشتر شبیه به معامله و تقسیم نفوذ است تا یک شریک برابر.
از منظر استراتژیک، این مسیری است که ممکن است در کوتاه مدت کاملاً منطقی به نظر برسد و از نظر ایدئولوژیک با الگوی رفتاری ترامپ و همراهی او با احزاب و دولت های راست افراطی در اروپا و سایر نقاط جهان مطابقت کامل دارد. این نیروها نه تنها در راستای ناسیونالیسم و محافظه کاری اجتماعی ترامپ هستند، بلکه مأموریت یافته اند پروژه «اروپا متحد» را از درون نابود کنند. آن هم با کمک بخش هایی از میانه راست که در واقع نقش “احمق های مفید” را بازی می کنند. در این میان ادعاهای میهن پرستانه این جریان ها بیش از هر چیز رنگی از تناقض و مضحک دارد. بازیگرانی که شعار دفاع از حاکمیت ملی سر می دهند، در عین حال اتحاد اروپا را می شکنند و با روسیه تبانی می کنند.
پیوند ترانس آتلانتیک از نظر ترامپ؛ اتحاد راست افراطی زیر پرچم “سوپر آمریکا”
«استراتژی امنیت ملی» جدید آمریکا، اگرچه در ظاهر درباره سیاست روشن و مستقیم در قبال اروپا سکوت می کند، اما پیام آن در پشت صحنه کاملاً روشن است: از دیدگاه ترامپ، تنها شکل قابل قبول پیوند فراآتلانتیک، اتصال و همسویی جریان های راست افراطی در دو سوی اقیانوس است. حلقه ای که در آن «آمریکایی برتر» بر «عوامل اروپایی» خود مسلط است و نقش هدایت کننده و فرماندهی را ایفا می کند. این دقیقاً همان مدل و راهبردی است که روسیه پوتین سال ها در قبال اروپا دنبال می کند.
اگر ترامپ تاکنون اروپا را کاملاً به زانو در نیاورده است، نه به دلیل «تدبیر دیپلماتیک» رهبران اروپایی است و نه محصول تملق و چاپلوسی مانند خطاب کردن او به عنوان «پدر»، ارائه هدایای نمادین یا برگزاری ضیافت های مجلل سلطنتی. نه دیپلماسی تسریع شده، نه هیأت های نمایندگی به واشنگتن، و نه ارائه طرح های جایگزین صلح، نقش سپر نجات اروپا را ایفا نمی کنند. دلیل اصلی این که چاقوی توافق آمریکا و روسیه هنوز به طور کامل در بدنه اروپا فرو نرفته است این است که ولادیمیر پوتین همچنان “نقش” را بازی می کند و هنوز آماده امضای توافق نهایی نیست. با این حال، این نه سیاست و نه عقلانیت است که اروپا استراتژی امنیتی خود را بر این امید قرار دهد که پوتین همیشه توافق احتمالی واشنگتن و مسکو را مختل کند. بلکه بیشتر شبیه یک قمار مخاطره آمیز بر روی خلق و خوی در حال تغییر کرملین است.
وابستگی برای بقا یا استقلال برای بقا؛ راز بزرگ امنیت اروپا
اکنون سوال اصلی به وضوح در مقابل اروپا قرار دارد: اروپا چه باید بکند؟ نکته امیدوارکننده این است که در افکار عمومی و در میان بخش قابل توجهی از دولت های اروپایی، نوعی «جنایت انتقادی» شکل گرفته است. جنایتکاری آگاه که متوجه این واقعیت شد که امنیت اروپا از کیف می گذرد. این جبهه آگاه شامل مجموعه ای از کشورهای کلیدی است: آلمان، فرانسه، بریتانیای کبیر، لهستان، کشورهای شمال اروپا، سه کشور بالتیک، هلند، اسپانیا و – با کمی همکاری – ایتالیا. این دولت ها به خوبی می دانند که جنگ امپریالیستی روسیه در اوکراین آغاز شده است، اما به اوکراین ختم نخواهد شد. و فروپاشی و تسلیم کیف تنها به این معنی است که منابع بیشتری برای مسکو برای گشودن جبهه های جدید علیه اروپا آزاد می شود. اوکراین، به شکلی تلخ و غم انگیز، دروازه ای است که تاکنون مانع از تبدیل جنگ ترکیبی علیه اروپا به تهاجم نظامی بسیار جدی تر و مستقیم شده است.
دومین خبر خوب این است که اروپا اهرم قابل توجهی در جنگ اوکراین دارد. حتی می توان گفت در حال حاضر در برخی زمینه ها دست برتری نسبت به آمریکا دارد، به خصوص که با بازگشت ترامپ، عملاً حمایت عملی آمریکا از اوکراین متوقف شده است. با این حال، این اروپا است که بیشتر دارایی های مسدود شده روسیه را در اختیار دارد، بازیگری است که تحریم هایی را اعمال می کند که واقعاً مسکو را تحت فشار قرار می دهد، اقتصاد اوکراین را سرپا نگه می دارد و بخش عمده ای از کمک های نظامی را ارائه می دهد. تا حدودی به دلیل سرمایه گذاری های اروپایی است که بخش فزاینده ای از قدرت دفاعی اوکراین اکنون بر صنایع داخلی این کشور استوار است و کیف را از یک مصرف کننده صرف کمک های خارجی به بازیگری با ظرفیت تولید دفاع داخلی تبدیل کرده است.
این تصویر به معنای خوش بینی اغراق آمیز نیست. ایالات متحده همچنان به ایفای نقش حیاتی برای اوکراین و امنیت اروپا ادامه می دهد. به ویژه از نظر قابلیت های اطلاعاتی که در اختیار کیف قرار می دهد و اوکراین را قادر می سازد تا حملات پهپادی و موشکی روسیه علیه شهرها و زیرساخت های حیاتی را رهگیری کند و همچنین اهداف حملات را در عمق خاک روسیه شناسایی کند. علاوه بر این، آمریکا از فروش سلاح هایی که اروپایی ها برای اوکراین می خرند، سود قابل توجهی به دست می آورد. تسلیحاتی که اروپا یا اساساً تولید نمی کند و یا توانایی ساخت در مقیاس مورد نیاز برای این جنگ را ندارد.
این وضعیت به معمایی عمیق تری اشاره می کند که مستقیماً امنیت اروپا و اوکراین را تحت الشعاع قرار می دهد. دولت های اروپایی برای کاهش آسیب پذیری خود، بودجه دفاعی خود را افزایش می دهند. اما ترجمه عملی این تصمیم در بسیاری از پایتخت ها چیزی جز خرید تسلیحات آمریکایی نیست. در نتیجه، اروپا آسیبپذیری نظامی خود را در کوتاهمدت کاهش میدهد، اما در بلندمدت بهای بسیار سنگینتری میپردازد: وابستگی فزاینده به ایالات متحده، که این «وابستگی اسمی متحدان» را به یک ابزار چانهزنی سیاسی تبدیل کرده است. اروپایی ها هنوز برای حل این مشکل استراتژیک و سازماندهی یک استقلال دفاعی واقعی فاصله زیادی دارند.
تمرکز و شجاعت؛ دو حلقه مفقوده امنیت اروپا
اگرچه هیچ پاسخ ساختاری روشن، آماده و کاملی برای معضل امنیتی اروپا وجود ندارد، اما این قاره همچنان دارای اهرم هایی است که می توان برای جلوگیری از سقوط اوکراین و هموار کردن راه برای یک صلح واقعی عادلانه به آنها اتکا کرد. آنچه گم شده و باید جبران شود دو عنصر کلیدی است. اولین عامل، توانایی اروپا برای تمرکز پایدار بر هدف استراتژیک خود است. در تئوری، رهبران و نهادهای اروپایی تصویر نسبتاً روشنی از استراتژی بلندمدت دارند، اما در عمل، اغلب در دام منافع کوتاه مدت، ملاحظات جزئی و محاسبات داخلی می افتند. بارزترین نمونه این رفتار، مواضع کوته فکرانه بلژیک و بانک مرکزی اروپا در مورد استفاده از دارایی های مسدود شده روسیه برای کمک به اوکراین است. اگرچه چنین اقدامی بدون شک با ریسک های مالی و حقوقی همراه است، اما این خطرات در مقایسه با هزینه های احتمالی سیاسی، اقتصادی و امنیتی سقوط اوکراین برای اروپا ناچیز و حاشیه ای به نظر می رسند.
عامل دوم شجاعت است. رهبران اروپایی باید آنقدر جسارت داشته باشند که به واشنگتن بروند، مؤدبانه و دیپلماتیک از ترامپ به خاطر “تلاش های صلح” او تشکر کنند و سپس او را متقاعد کنند که جهان پر از بحران هایی است که بیشتر از جنگ در اوکراین به توجه او نیاز دارد. اروپاییها میتوانند با صراحت اما با احترام بگویند: «ما خودمان میتوانیم جنگ را مدیریت کنیم» وقتی اوکراین درگیر است. تنها درخواستی که داریم این است که جریان اطلاعات متوقف نشود و خریدهای تسلیحاتی که انجام می دهیم همچنان تایید شود تا بتوانیم از این فرصت برای تقویت توان دفاعی مستقل خود استفاده کنیم.
اروپا نمی تواند قول دهد که امروز و فردا به جنگ پایان می دهد، اما می تواند قول دهد که شرایط لازم برای امنیت پایدار در این قاره را فراهم می کند. و اگر چاپلوسی در میان باشد، راه به طور کامل مسدود نمی شود: اروپا حتی می تواند به ترامپ اطمینان دهد که روزی که صلح فرا می رسد، با کمال میل یک بنای یادبود، یک میدان اصلی یا یک جایزه طلایی و درخشان را به نام او ثبت خواهد کرد. به طوری که صلح اوکراین در روایت رسمی و حافظه عمومی به نام دونالد ترامپ نوشته شده است.





