خلاصه اسامی علمایی که در آنجا بودند به شرح زیر است: شیخ محمد حسن یاس عرب، شیخ حسن شوشتری، جناب میرزا اسماعیل پیشنماز، جناب سید احمد، جناب شیخ محمد ولد جناب شیخ محمدعلی، جناب شیخ صالح پیشنماز، جناب سید محمد میرزا باسن، جناب سید محمد میرزا بعثیر. محمد حمدانی جناب شیخ مهدی [ولد] شیخ عبدالغفار، آقا شیخ محمد، فرزند مرحوم سیدالعلماء، آقا سید ابوالحسن، داماد شیخ محمد حسن قزوینی.
خدام کاظمین علیه السلام: شیخ طالب کلیددار، شیخ عیسی برادر کلیددار، شیخ حسن ولد کلیددار، شیخ جواد رئیس خدام، شیخ سلمان سرکشیک، حاجی محمدهادی چراغچی باشی، شیخ محمد مؤذنباشی شیخ هادی کیدار قاپوچی باشی دیگر. خدایا هفتاد نفر
پس از آن بیرون آمدیم، از کوچه بیرون آمدیم، سوار کالسکه شدیم و به سوی آثار آگرگوف که قصر نمرود و خرناق هم نامیده می شود – اما عرب ها به آنها می گویند اگرگوف می گویند. اکثر سوارکاران را آزاد کردیم. با صد سوار، سری اصلان، میرشکار، آی مای، امین نظام، تفنگداران، علی رضاخان، محمدعلی خان، سیاچی، آقا وجیه، ملیجک، میرزا عبدالله – میرزا علی خان شام بودند – تیمور میرزا، یحیی خان، شاهزاده میرزا محمد خان، مملّه الخناب، مملّیالله، مظفرالدوله.
خلاصه ناهار را در بیابان خوردیم. در اطراف، قبایل عرب بنی تمیم بسیار بودند. جایی که ناهار خوردیم – در همان حوالی – دو سه چادر عربی مشکی بود. گربه سیاه و سفید کوچکی را با دوربینم داخل چادر دیدم. عربی که مرد این خیمه ها بود آمد، ریش کوسه ای داشت، اسمش اوسجه بود، تعارف کرد; گربهاش را آورد و رها کرد و به چادر برگشت.
خلاصه ناهار خوردیم بعد با ماشین رفتیم سمت کارها. جاده کالسکه خیلی خراب بود. هنگامی که شط فرات طغیان می کند، این سرزمین ها پر از آب می شود و مانند دریا می شود. معلوم بود که آب باید این سرزمین را بگیرد. آبله کوچک زیادی داشت. زمین ها همه چاله موش و مسیر شتر و غیره است، در هنگام بارندگی جاده بسیار بسیار بدی است. شغال ها دسته دسته در این صحرا راه می روند و می دوند. چیز عجیبی است. کاروان شتر از حلب می آمد، مال و کالای زیادی داشت، سی و پنج روز بود که از حلب می آمدند. تیمور میرزا با اعراب خوب عربی صحبت می کرد.
اینجا پرنده ای دیده شد، بین باقراقارا و قالقیروق چیز عجیبی است.
خلاصه به آگرگوف رسیدیم. ساختمان عجیبی است، به بزرگی کوه دوشانتپه. اکنون که ویران شده است، آنچه از آثار باقی مانده، دویست قدم فاصله داشت. همه این کارها از خشت خام است، اما چه خشت خامی که قطر آن یک وجب به اندازه نظامی است و هر لایه ای که ده خشت بالا رفته، حصیر و دفینه روی آن – برای استحکام – گذاشته اند و آن گور هنوز بی عیب است. ارتفاع آن اکنون باید بیست و پنج ذراع باشد، مانند کوهی در بیابان است. ویرانه های زیادی در اطراف وجود دارد که کاملاً ویران شده است، اما آجرهای بزرگی روی زمین وجود دارد. معلوم می شود که این بنا نیز یک کارخانه آجرپزی بوده و در نقشه فرنگیان همان نام آگرگوف در این مکان تعیین شده و در تمام نقشه ها نوشته شده است.
خلاصه زیر سایه این ساختمان نشستم، نماز خواندم، میوه و چای خوردیم. آقای دای و غیره. زنان عرب آمدند، تیمور میزا با آنها صحبت کرد، پول آنها را دادیم، آنها کثیف بودند. زنان عرب رقص عجیبی انجام می دهند. یک دختر بزرگتر به دوش می رود، زنی می ایستد و می رقصد. در اطراف بسیاری از زنان تصنیف هایی را با آهنگی دلنشین می خوانند که در پایان آن می گویند یاما یااما – یعنی مادر. […]
خلاصه دو گنبد – به سمت شمال و غرب – دیده می شد که زنان عرب گفتند امامزاده هستند، نام یکی صالحین و دیگری ابراهیم بن علی. سه ساعت مانده به غروب، سوار خانه شدیم، اما نمی دانیم و اینجا هستیم، سه فرسنگ و نیم با خانه فاصله داریم. از کاظمین تا خُر دو فرسنگ است اما از جایی که رفتیم راه زیادی است و فکر می کنم خر در بیابان است و اردوگاه آنجاست. اما خر در کنار دجله در بغداد است. خلاصه کادری را به صحرا رساندیم. گاهی در کالسکه می نشستیم، گاهی جاده خیلی بد بود – همه سوراخ و جای پای موش – سوار اسب می شدیم. حالا میریم جنوب چند اژدها از روی چند نی پریدند، یکی از آنها را آقای حسینقلی زنده گرفت و من هم به یکی از آنها زدم. گربه کوهی وحشی بیابانی هم از صحرا آمد، مدتی دوید و ایستاد. آدام سیاچی آن را زنده گرفت و آورد دم کالسکه، خیلی بزرگ بود، ولش کردم و رفت. بیچاره خیلی ترسیده بود. شغال ها زیاد بودند. یک گله آهو هم دیدیم، اما داشت دیر می شد و هوا تاریک می شد و اثری از جعده و اردو نبود، باعث وحشت بود. اگر خورشید غروب می کرد، یافتن کمپ غیرممکن بود و باید تا صبح در بیابان می ماندیم. اصلان ساری [و] سواران را فرستادم که به جلو بدوند، هر کدام به طرفی رفتند تا اردوگاه را پیدا کنند. میرشکار فضول بود و در جهت مخالف گفت: بیا من می دانم اردوگاه کجاست. و حالا که هرگز این مکان ها را ندیده و از آنها خبر ندارد.
خلاصه به کالسکه – جلوی تپه بود – گفتم پاشو بگیر و برو. همه مردم گیج شده بودند. خیلی ترسیدیم که کمپ پیدا نشود. بالاخره غلامی آمد و گفت اردو را دیدیم. اردوگاهی از دور دیده شد. ما رانندگی کردیم یک ساعت بعد از نیمه شب رسیدیم. شام خوردیم و خوابیدیم.
طبق راه متعارفی که به خُر می روند دارای آبادی و آثار زیر است:
سمت راست محل اتصال به شط فرات است و استقرار آنها به این دلیل است: اول پشت کوره ها عرب قشلاق. خطرناک است و همه دزد هستند. رضوانیه چهار فرسنگ به کازمین و شکارگاه است. قلعه جوهر آقا نوساز است. ده انبار است، از بناهای جعفر برمکی است که می نشستند، حالا آبادی کوچک دارد، آبش را از فرات می آورند. آبادی ابوقریب که دور است.
سمت چپ: مسجد براسا، مقبره شیخ جنید، مقبره زبده زبیده هارون، قبر معروف کرخی.
در بغداد […]خانه ها، مهدکودک ها و میخانه های زیادی وجود دارد. شبها بیشتر مردم اردو لباس میپوشیدند تا فسق شوند. لحاف های بغداد همه لحاف هستند. […] صالح چاووش رهبر بغداد است.
حکیم الممالک مدتی است که حالش خوب نیست. حکیم تولوزون گفت: زبون کوچکش بزرگ شده، باید بگیرم وگرنه خفه می شود.
از «مرصد التذنه» نقل شده و مؤلف «معجم البلدان» و «مرصد التذنه» هر دو «یقات» است. اما مشاهدات را مخفف کرد و سپس نوشت. فوایدی دارد و شرح اقرقوف را چنین نوشته است: اقرقوف: او عقری است که به قوف اضافه شده که یک کلمه شده است و گفته اند او قریه ای از ناحیه دجیل است و چنین نیست، بلکه قریه ای است از ناحیه نهار عیسی. بین او و بغداد چهار فرسنگ است و در کنار او تپه بلندی است که از پنج فرسنگ اما بیشتر دیده می شود. و در وسط او بنایی است از گل و کاه که از آن تپه بلندتر است و آن بنا بر اثر باران ویران شد و آنچه از آن بنا ویران شد مانند تپه بلندی در اطراف اوست.
این نقل قول از صاحب «مرصد» بود، اما درست است که خودم آن را نوشتم. این نیز به خوبی نوشته شده و از اینجا معلوم می شود که این بنا بسیار بسیار قدیمی است، زیرا بیش از ششصد سال است که یاقوت این بنا را مخروبه نوشته است. آباد کی بوده؟ خدا حقیقت را می داند!
منبع: دفتر خاطرات ناصرالدین شاه قاجار از ربیع الاول 1287 تا شوال 1288 هجری قمری شامل سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان 1397، صص 172-175.
گزیده ای از خبرآنلاین





