حسرت زندگی نزیسته در جنگل پرتقال

رضا صائمی در هم میهن نوشت: داستان فیلم درباره معلمی به نام «علی بهاریان» با نام هنری «سهراب بهاریان» است که در رشته نمایشنامه نویسی تحصیل کرده و اکنون پس از سال ها بیکاری به تازگی مشغول به کار شده است. معلم ادبیات در مدرسه معلمی که آنقدر سخت گیر است که در سه روز پنج نفر را از کلاس اخراج می کند و حالا توسط مدیر مدرسه تهدید می شود که اگر تا دو روز دیگر مدرکش را تحویل ندهد از مدرسه عذرخواهی می کنند! این گونه است که آقای معلم برخلاف میل خود به شهر محل تحصیل خود در «تنکابن» می رود و در این سفر با گذشته خود مواجه می شود و متحول می شود. تحولی که هم منطق نمایشی دارد و هم منطق روانی و در نهایت راهی برای رستگاری پیدا می کند.

«جنگل پرتقال» را می‌توان سفر یک قهرمان از نظر روایی دانست که سفری از افق‌هایش به سفری در خود تبدیل می‌شود تا بتواند در تقابل انتقادی با گذشته‌اش به خوانشی تازه از خود برسد. «جنگل نارنج» نیز یک داستان شهری است که بافت جغرافیایی آن نقش موثری در پردازش و فضای داستان دارد. یعنی اگر بافت جغرافیایی فیلم جایی غیر از تنکابان شمالی بود، شاید حال و هوای درام یا خوانش مخاطب تغییر می کرد. مثلا سرگردانی سهراب و مریم در کنار «چشمه کیله»، شاید اگر در پارکی در تهران روایت می شد، نمی توانست احساسات شخصیت های داستان را به شکلی که الان در فیلم دارد، منسجم کند.

داستان «جنگل نارنج» داستانی است که بسیاری از مردم به ویژه نسل های دهه 50 و 60 بدون توجه به جغرافیا و مولفه های بومی آن با آن همذات پنداری می کنند و ردی از تجربه زندگی و گذشته خود را در آن می بینند. شاید کسانی که هنرجو بودند و روابط آن را درک می کردند، بیش از دیگران با داستان و آدم های آن همدلی داشته باشند. از این حیث، داستان «جنگل نارنج» از مرزهای جغرافیایی درام عبور می کند و وارد مرزهای هویت می شود تا داستان یک نسل، یک زندگی مشترک را روایت کند. آرمان خوانساریان در اولین فیلمش «جنگل پرتقال» به روایت روانکاوانه دنیای وهم آلود شخصیتی می پردازد که حسادت ها و حسادت هایش از تصویری مطلوب و خیالی از خودش ساخته شده است و به تورم نفسی که در توهم تجلی می یابد. اعتماد به نفس؛ در یک خود برتر بینی ذهنی.

حالا سهراب در آستانه میانسالی که خاطرات دوران جوانی و دانشجویی اش یادآوری و زنده می شود، با مریم (سارا بهرامی)، همکلاسی سابقش که دوباره او را دوست داشت، با شخصیت جعلی اش روبرو می شود و با خود واقعی اش روبرو می شود. مواجهه ای تلخ و دردناک، اما آرامشی که به سهراب کمک می کند پوستش را بریزد و خود را آن گونه که هست بپذیرد – نه آن طور که فکر می کند و دوست دارد. پذیرشی که بازگشت به خود واقعی با تمام نقاط ضعف و قوتش است.

«جنگل پرتقال» روایتی است از تجربیات زندگی نشده ای که قربانی زندگی خیالی مردم می شوند. با میر سعید مولویان خوب و سارا بهرامی متفاوت که نقش سختی را ایفا کرد و رنج درونی و سخت مریم قصص را به خصوص در حالت چهره و چشم بازی بازنمایی کرد. جنگل پرتقال داستان رویارویی یک فرد با سایه های زشت درونی اش است که در گونه های بیرونی و زیبای طبیعت شمال روایت می شود.

به عبارت دیگر، «جنگل پرتقال» را می‌توان تراژدی ایده‌آلیستی دانست که حاصل تقابل تصویر اتوپیایی مردم با واقعیت است. برخوردی دردناک که اگر با خودآگاهی همراه باشد، می تواند با پوست ریختن و تحولی ماورایی نیز همراه باشد. به عبارت دیگر، سهراب در فیلم «جنگل نارنج» تنها یک شخص نیست، بلکه نماینده و نماد مردمی است که قربانی توهمات و تصورات آرمان‌گرایانه از خود و آینده شده‌اند، اما با احضار گذشته و بازخوانی آن، با آن مواجه شده‌اند. واقعیت آنچه هست داستان، داستان نسلی است که در حافظه تاریخی خود حسرت بسیاری از زندگی های نزیسته یا بد زیسته را می خورد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *