زندگی سخت است آیا فلسفه می‌تواند کمک کند؟

بعد- ران ساتیااستاد فلسفه در دانشگاه MIT در کمبریج، ماساچوست است. عمده فعالیت های فلسفی او در زمینه اخلاق، معرفت شناسی و فلسفه ذهن است. کتاب «رویکرد فلسفی به قرون وسطی» ستیا با ترجمه «سینا بحیرایی» به زبان فارسی توسط انتشارات «مهرگان خرد» منتشر شد. آخرین کتاب او «زندگی سخت است» نام دارد و دارای فصل هایی درباره ناتوانی، تنهایی، غم، شکست، بی عدالتی، پوچی و امید با مضمونی فلسفی است. این کتاب به عنوان یکی از بهترین کتاب های معرفی شده توسط مجله «نیویورکر» در سال 2022 انتخاب شده است و از دیگر کتاب های او می توان به «شناخت حق از نادرست» (انتشارات آکسفورد، 2012) و «دلایل بدون عقل گرایی» (انتشارات دانشگاه پرینستون، 2007) اشاره کرد. ).

به گزارش به گزارش میهن تجارت به نقل از Vox، فلسفه چیست؟ این پرسشی قدیمی و شاید یکی از قدیمی ترین پرسش های تاریخ فلسفه است و هرگز پاسخی متفق القول در مورد آن وجود نداشته است. برخی فکر می کنند که هدف فلسفه این است که جهان را معنا کند، نشان دهد که چگونه همه چیز به هم مرتبط است. برای دیگران، فلسفه ابزاری عملی است که باید به ما بگوید چگونه زندگی کنیم. اگر در کمپ دوم هستید، عادلانه است که بگویید شما فلسفه را نوعی خودیاری می دانید. این یک سنت فکری است که حداقل در تئوری، می تواند شما را به زندگی بهتر یا چیزی دیگر برساند.

من در کتابم “راهنمای فلسفی برای قرون وسطی” نشان داده ام که فلسفه می تواند ما را در مواجهه و مقابله با مشکلات عینی زندگی روزمره یاری دهد.

در کتابم نوشته ام «زندگی سخت است». آیا می توان فلسفه زندگی را در این سه کلمه خلاصه کرد؟ من فکر می کنم می تواند. فیلسوفان باستانی مانند افلاطون و ارسطو به زندگی ایده آل می اندیشیدند و سعی می کردند برای آن برنامه ای ارائه دهند. این می تواند غیر واقعی و تا حدودی خود تنبیه کننده باشد. اغلب راه درست برای نزدیک شدن به زندگی ایده آل این است که فکر کنید: “این در دسترس نیست. من نباید خودم را به خاطر این واقعیت که در دسترس نیست سرزنش کنم”. واقعیت این است که خوب زندگی کردن، یا تا جایی که می‌توانید خوب زندگی کنید، رویارویی با روش‌هایی است که در آن زندگی سخت است..

بحران میانسالی یکی از آن پدیده های فرهنگی است که سابقه خاصی دارد. الیوت ژاک، روانکاو کانادایی در سال 1965 مقاله ای با عنوان «بحران مرگ و میانسالی» نوشت و واژه بحران میانسالی از آنجا نشأت گرفت. ژاک به بیماران و زندگی هنرمندانی که بحران‌های خلاقانه میانسالی را تجربه کرده‌اند، نگاه کرد. اکثر آنها در دهه سوم زندگی خود بودند و این موضوع واقعاً با کلیشه بحران میانسالی امروز سازگار نیست. تغییری در طرز فکر مردم در مورد بحران میانسالی ایجاد شده است. حالا ایده این است رضایت از زندگی مردم با شیب ملایم U شکل است، اصولاً حتی اگر بحرانی نباشد، افراد دهه چهارم زندگی در پایین ترین سطح آن شیب قرار دارند.. این امر هم برای مردان و هم برای زنان و به درجات مختلف در سراسر جهان صدق می کند و بسیار فراگیر است. بنابراین وقتی افرادی مانند من در مورد بحران میانسالی صحبت می کنند آنچه واقعاً در ذهن دارند بیشتر شبیه یک بیماری میانسالی است. چالش برانگیز.

در مورد بحران میانسالی چیزهای زیادی وجود دارد. در آن لحظه، برخی به گذشته نگاه می کنند و احساس پشیمانی می کنند. همیشه این احساس وجود دارد که گزینه های شما محدود است. این احساس وجود خواهد داشت که قبلاً فرصت‌هایی به روی شما باز می‌شد و انواع مختلف زندگی واقعاً برای شما جذاب بود، اما اکنون نمی‌توانید با آنها به روشی روشن، مادی و عینی زندگی کنید. همچنین این افسوس وجود دارد که همه چیز در زندگی شما به هم ریخته است، شما اشتباه کرده اید، اتفاقات بدی افتاده است و اکنون پروژه این است: “چگونه بقیه عمرم را در این شرایط ناقص زندگی کنم”؟ زندگی رویایی برای بسیاری از ما یک گزینه دور از دسترس در نظر گرفته می شود.

مردم همچنین احساس می کنند که بخش عمده ای از زندگی درگیر زندگی روزمره است. به جای چیزهایی که زندگی را ارزشمند می کنند، ما فقط مشغول کارهایی پس از دیگری هستیم. سپس مرگ آنقدر دور به نظر می رسد که می توانید آن را با عباراتی که واقعاً قابل درک است اندازه گیری کنید. شما متوجه خواهید شد که یک دهه چگونه است و در بهترین حالت تنها سه تا چهار دهه برای شما باقی مانده است.

بخشی از احساس از دست دادن به چیزی مربوط می شود که فیلسوفان آن را «ارزش های غیرقابل مقایسه» می نامند. این ایده که اگر بین 50 تا 100 دلار را انتخاب کنید و 100 دلار بگیرید، یک لحظه هم پشیمان نخواهید شد. اما اگر مجبور باشید بین رفتن به کنسرت یا ماندن در خانه و گذراندن وقت با فرزندتان یکی را انتخاب کنید، چیزی غیر قابل جایگزین را از دست داده اید..

یکی از چیزهایی که در میانسالی تجربه می‌کنیم، انواع زندگی‌هایی است که نمی‌توانیم متفاوت از زندگی خودمان داشته باشیم، و هیچ جبرانی واقعی برای آن وجود ندارد، و این می‌تواند بسیار دردناک باشد. تقریباً همیشه وسوسه انگیز است که فکر کنید، “من می توانستم زندگی بهتری داشته باشم، همه چیز می توانست برای من بهتر پیش برود”، اما می توانید فکر کنید که اگر هرگز فرزند فعلی خود را نداشتید، افرادی را که در حال حاضر هستید ملاقات نمی کردید. با دوستان، اما واقعیت این است که در غیر این صورت، یعنی اگر بچه ندارید، دوستان دیگری داشتید که عالی بودند.

نقطه شروع این است که با مشکلات بنشینید و آنها را تصدیق کنید و سپس سعی کنید بفهمید واقعاً چه چیزی در حال وقوع است و واقعاً آن را توصیف کنید.. این مربوط به نوعی روش شناسی فلسفی است که من اتخاذ کرده ام. بین توصیف ادبی و انسانی پدیده هایی مانند غم و اندوه و تأمل فلسفی تداوم واقعی وجود دارد..

اغلب آنچه بازتاب فلسفی ارائه می دهد دلیل کمتری برای این است که چرا باید اینگونه زندگی کنید و مفاهیم بیشتری برای بیان تجربیات خود و سپس ساختار و راهنمایی نحوه ارتباط شما با واقعیت است. به این ترتیب می توانیم بفهمیم که چگونه فلسفه می تواند به عنوان خودیاری عمل کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *