ماجرای دختری رشتی که «سایه» برای او شعر سرود

کتاب پیر پرنیان اندیش مجموعه ای از خاطرات هوشنگ ابطحاج به قلم میلاد عظیمی و عاطفه طیه است که در سال 1392 توسط انتشارات سخن به چاپ رسیده است.

هوشنگ ابتهاج در این کتاب در مواجهه با پرسش های مجموعه داران از خاطرات خود می گوید. این کتاب در دو جلد و بیش از هزار صفحه منتشر شده است.

سایه از زیبایی و سیال بودن ادراک زیبایی‌شناختی انسان می‌گوید که زمان، مکان و موقعیت تأثیر تعیین‌کننده‌ای در قضاوت انسان از زیبایی دارد. مخفیانه به شما می گویم که این گالی که در شعر من است، ابتدا اصلاً از چهره او خوشم نمی آمد، اما همین چهره زمانی برای من زیباترین چهره جهان شد.

«کاروان» یکی از مشهورترین – و نه بهترین – شعرهای سایه است. اشعار اجتماعی:

سوء استفاده صحیح

در گوش من افسانه عشق خوانده می شود

تو دیگر نمی خواهی من آهنگ بخوانم

و کاروان دیر شد

عاشق من و تو؟ … آه

این هم یک داستان است.

اما در این زمان همه درمانده هستند

از نان شب

دیگر جایی برای عشق و داستان نیست

-عطفه: معلم گالیا کی بود؟

یک دختر بود

-وای! وای!

دختر ارمنی در رشت

امشب سایه ای از دل و دماغ است. بامزه است و می گوید می خندد.

– استاد زمانی که این شعر را در رشت نوشتید.

آیا بازتابی وجود داشت؟ آخه… من در حق این دختر جنایت کردم! بچه بدبخت! وقتی در شهر قدم می زد، مردم فریاد می زدند، دیر است، گالیا، زود است، گالیا! بیچاره دیوونه بود!

– عاطفه: خانواده اش چی گفتند؟

ارمنی ها آنقدر متعصب هستند که چشمی برای دیدن من ندارند. سایه مو با پیکان!

– پس در جوانی شعر شما را در رشت می خواندند؟ از بچگی آواز میخواندند…به همین دلیل میگفتند خاله.

– استاد مهربانی هر دو سر داشت یا روغن ریخته شده را به نذر امامزاده می کردی.

گفتی حین بوسه و شعر عاشقانه نیست؟!

هنگام بوسیدن و آواز خواندن عاشقانه نیست

همه چیز این بار رنگ آتش و خون دارد

زمان رها شدن لب ها و دست هاست، عصیان زندگی است

خندیدن به من!

شیرینی چشمانت بر من حرام باد!

شراب و عشق بر من حرام باد!

ضربان قلب شاد برای من حرام است!

و دنیای مهربانی دو سر وجود ندارد… یعنی نگذاشتم کسی در دوستی به پای من بیاید; آنقدر در عواطفم فرو می رفتم که آن بنده خدا هم اگر بخواهد به من نمی رسد.

زود است، گالیا

در گوشم نمی خواهم آواز شور بخوانم

دیر شده، گالیا، کاروان نیامده است

– آیا گالیا هنوز در رشت زندگی می کند؟

میخوای بری باهاش ​​مصاحبه کنی؟!

لحنش پر از شرم است

– اگر احساس وظیفه می کنم، حتما

می خندد و سرش را تکان می دهد. یعنی درد تو از قانون شفا رفت! شنیدم سال ها پیش ایران را ترک کرده است

سایه با گفتن این جمله کمی گیج شده بود.

– بازخورد شعر در جامعه چگونه بود؟

خیلی عجیب! سه روز بعد از چاپ شعر در مجله ای دیدم که یکی از فساها نامه ای به تاریخ سه روز بعد از چاپ شعر برایم نوشت. نظر کلی و تعریف و تمجید و غیره

– عاطفه: گالیا یعنی چی؟

معنی اسم روسی رو نمیدونم

چند دقیقه سکوت میکنه و سیگار میکشه…

از سر ناچاری مجبور شدم به تهران بیایم، حالا داستانی است، خدا از شما نپرسد، (به جرأت باید بگویم که در لحن سایه یک جور التماس بود که این جمله را گفت (! در خلاصه باید بیام تهران، مثلا شنبه از رشت اومدم و همون عصر مخفیانه برگشتم رشت) و خونه دوستم صد متر فاصله بود خانه، به طوری که هیچ کس نمی دانست که من در رشت هستم

گالیا، من پیام دادم که می خواهم شما را ببینم. اولین بار بود که این دختر را می دیدم. صداش مثل چند دقیقه پیش تازه نیست… لحن زنگی و غمگینی داره.

– آیا این مورد بعد از سرودن شعر بوده است – اسفند (1331)؟

بله… خیلی وقت بود، نمی دانم چرا گالیا آمد. من روی یک تشک نشسته بودم و گالیا از در آمد و من حرکت نکردم. اومد نشست و چند کلمه ساده گفت مثلا چطوری؟ و این حرفا… خیلی جدی و رسمی باهاشون برخورد کردم. بی شک توقع داشت که من به او ابراز محبت کنم و سخنان شاعرانه بگویم… نگاهم اینطور بود. او هم با تعجب به من نگاه کرد… نیم ساعتی نشست. جز چند کلمه چیزی نگفتم چطوری و تمام این مدت نگاهش کردم. بعد گفت برو؟ گفتم باشه آره اون هم رفت. حتی از جام بلند نشدم که ادب کنم، مثل مجسمه نشستم.

چرا؟!

سکوت … سکوت … سکوت … فقط به ما نگاه می کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *