یک سوال سخت فلسفی؛ «مکان» واقعا چیست؟

فرض کنید همه اشیای دنیا، از خودتان گرفته تا صندلیتان، کره زمین و هر جسم مادی دیگر، ناگهان یک متر به سمت چپ حرکت کنند. آیا در آن زمان تفاوتی احساس خواهید کرد؟ به نظر می رسد در این مورد نباید متوجه تغییری شویم، زیرا تمام فواصل نسبی مانند فاصله بین صندلی من و من قبل و بعد از این جابجایی کاملاً ثابت می ماند و بنابراین نمی توانیم تفاوتی را مشاهده کنیم.

بنابراین، اگر جابجایی هیچ تغییر قابل مشاهده ای ایجاد نکرد، می توانیم بپرسیم که آیا اصلاً تفاوت معنی داری بین جهان قبل و بعد از جابجایی وجود دارد یا خیر.

این آزمایش فکری به نام «جابجایی» اولین بار توسط فیلسوفی به نام گوتفرید ویلهلم لایب نیتس (1716-1646) در مکاتباتش با ساموئل کلارک (1729-1675) ارائه شد. هدف او از ذکر این مثال این بود که نشان دهد «مکان» در واقع چیزی جز همه اشیای مادی موجود نیست. در واقع، به گفته لایب نیتس، «مکان» به خودی خود هیچ چیز نیست، بلکه صرفاً راهی مناسب برای اندیشیدن به روابط و روابط بین اشیاء مادی است. (چون اگر مکان به طور مستقل وجود داشته باشد یا به اصطلاح “ذاتا” وجود داشته باشد، حتی اگر روابط فضایی بین اشیاء ثابت بماند، باید متوجه تغییر مکان در مثال بالا شویم).

این مقدمه ما را با دو موضع فلسفی درباره مکان آشنا می کند. یکی از این مواضع «نسبی گرایی» و موضع بعدی که مکان را موجودی یا جوهری مستقل می داند «ذات گرایی» نام دارد.

نسبیت گرایی

نسبیت گرایان، مانند لایب نیتس، مکان را متشکل از روابط بین اشیاء مادی مانند سیارات، مردم و فنجان های قهوه می دانند. از آنجایی که حرکت کیهان به یک متر به چپ باعث تغییر فواصل بین اجسام نمی شود، نسبیت گرایان می گویند که چنین جابه جایی ها باعث تغییر مکان نمی شود.

نسبیت گرایان می گویند این واقعیت که هیچ آزمایشی نمی تواند به ما بگوید که آیا همه چیز یک متر به سمت چپ حرکت کرده است یا نه، نشان می دهد که نسبیت درست است.

اگر استدلال “جابجایی” متقاعد کننده باشد، ایده مکان به عنوان چیزی جدا و مستقل از اشیاء مادی مرموز و غیر ضروری به نظر می رسد. بسیاری از چیزهایی که ما معتقدیم وجود دارند (مانند جداول، الکترون‌ها، صفحات تکتونیکی و افراد دیگر) اشیای فیزیکی و مادی هستند که می‌توانیم آنها را به نحوی مشاهده یا اندازه‌گیری کنیم. بنابراین، نسبی‌گرایان با درک فضا به‌عنوان «روشی برای درک رابطه بین اشیاء فیزیکی»، دیدگاه خود را از فضا بر اساس چیزهای معمولی که می‌توانیم آن‌ها را حس و اندازه‌گیری کنیم، قرار می‌دهند، نه در نوعی موجودیت مستقل و اسرارآمیز به نام «مکان».

ذات گرایی

اما ذات‌گرایان مکان را نه فقط نوعی «رابطه» میان چیزها، بلکه چیزی کاملاً «واقعی» می‌دانند. مانند یک شیء مادی، اما بدون جوهر. از نظر آنها، فضا از بسیاری از نقاط مشابه تشکیل شده است که به عنوان “ظروف” بی نهایت کوچک و غیر مادی برای ماده شناخته می شوند. اجسام مادی وقتی حرکت می کنند از یک نقطه مکانی به نقطه دیگر منتقل می شوند.

ذات گرایان نیز برای دیدگاه خود استدلال هایی دارند. آنها می گویند دیدگاه آنها می تواند مواردی را توضیح دهد که در رویکرد نسبی گرایی قابل توضیح نیست.

استدلال مبتنی بر “شتاب”

اگر خودرو به سرعت شتاب بگیرد، راننده احساس می کند که پشتی صندلی خود فشرده شده است. اما عابر پیاده ای که کنار آن ماشین در پیاده رو ایستاده است، همان حس را ندارد. حتی اگر عابر پیاده باشد که از دید راننده شتاب می گیرد.

برای یک نسبیت گرا، این ممکن است عجیب به نظر برسد: اگر مکان فقط روابط و فواصل بین اشیاء باشد، پس دو عبارت “ماشین در حال دور شدن از عابر پیاده شتاب است” و “عابر پیاده در حال دور شدن از ماشین” باید یکسان باشد. اندازه. اما پس چرا فقط راننده فشار را به پشت احساس می کند؟ اصولگرایان می توانند این واقعیت را اینگونه توضیح دهند: زیرا فقط یک نفر، راننده، در واقع در جای خود شتاب می گیرد.

استدلال بر اساس دو «دست»

در سال 1768، امانوئل کانت (1804-1724) استدلال جدیدی علیه نسبی گرایی ارائه کرد که بر اساس آنچه او «پدیده های متقابل نامتقارن» نامید، ارائه کرد. به عنوان مثال، دست چپ و راست خود را در نظر بگیرید:

تمام فواصل بین قسمت های مختلف دست چپ من (مثلاً فاصله و نسبت انگشت شست چپ و انگشت کوچک چپ) با فاصله بین قسمت های مختلف دست راست من (شست راست و انگشت کوچک راست) یکسان است. ). بنابراین از دیدگاه نسبی گرایی باید بگوییم که دست چپ و راست یکی هستند. اما روشن است که این دو دست یکی نیستند; از نظر شکل تا حدودی شبیه هم هستند، اما یکسان نیستند.

نکته کانت در مورد پدیده هایی مانند دست چپ و راست ما این است که آنها به وضوح یکسان نیستند، اما نسبیت گرا نمی تواند تفاوت بین آنها را توضیح دهد زیرا همه روابط فضایی در قسمت های دست چپ و راست شما یکسان است. اما ذات‌گرا می‌تواند این تفاوت را با اشاره به جاهایی که دست راست پر می‌کند و دست چپ پر نمی‌کند و بالعکس توضیح دهد.

نسبیت

بحث نسبی‌گرایی/ذات‌گرایی با ظهور نظریه نسبیت اینشتین در اوایل قرن بیستم تغییر کرد. انیشتین به جای اینکه در مورد فضا و زمان جداگانه صحبت کند، آنها را در یک فضا-زمان چهار بعدی واحد متحد کرد.

یکی از ویژگی های نظریه نسبیت عام اینشتین این است که حقایق مربوط به ساختار فضا-زمان به توزیع ماده در فضا-زمان و بالعکس بستگی دارد.

این ممکن است در ابتدا به نفع نسبیت به نظر برسد، زیرا به نظر می رسد مکان را وابسته به ماده می داند. در واقع، بسیاری از نسبیت گرایان از فیزیک نسبیتی اینشتین برای پیشبرد موقعیت خود استفاده کرده اند.

با این حال، یکی از ویژگی‌های عجیب معادلات انیشتین که از ماتریالیسم پشتیبانی می‌کند این است که چندین «راه‌حل خلاء» متفاوت برای این معادلات وجود دارد: یعنی طبق این معادلات، چندین فضا-زمان مختلف با هندسه‌های متفاوت وجود دارد که کاملاً خالی است. کیهان سازگار است

اگر این تعدد راه حل های خلاء را جدی بگیریم، برخی از ویژگی های فیزیک انیشتین را می توان توسط ذات گرایان توضیح داد، اما نسبی گرایان نمی توانند. با این حال، نسبیت‌گرایان می‌توانند به این نکته نیز اشاره کنند که ما هنوز با یک جهان خلاء واقعی در طبیعت مواجه نشده‌ایم، بلکه فقط با یک جهان غیر خلاء که در آن زندگی می‌کنیم، مواجه نشده‌ایم. بنابراین به نظر می رسد که در حالی که نظریه نسبیت انیشتین بحث نسبی گرایی/ذات گرایی را تغییر داده است، هنوز آن را “حل” نکرده است.

نتیجه

پیشرفت‌های فیزیک، تضاد دیدگاه‌ها بین نسبی‌گرایان و ذات‌گرایان را به سمت‌های جدیدی سوق داده است. همانطور که تئوری های فیزیکی تغییر می کنند، ما باید منتظر تغییرات جدیدی در استدلال ها برای هر دو موضع نسبی گرایانه و ذاتی باشیم. اما به هر حال این تعارض با وجود تغییراتی که دارد هنوز به راه حلی نرسیده است. و البته می دانیم که عدم دستیابی به راه حل توافقی از ویژگی های اساسی ترین مسائل فلسفه است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *