تصویر اندوهبار «آخرین انسان» در یک نقاشی آخرالزمانی

جان مارتین به‌خاطر علاقه‌اش به ایجاد حس «عظمت» از دیگر نقاشان زمان خود متمایز بود. یعنی بیشتر از آن که بخواهد مخاطب آثارش از «زیبایی» نقاشی لذت ببرد، می خواست آنها را در «هیبت» و شکوه کارش غرق کند.

به گزارش فرادید، در میان همه مباحث دینی، مفاهیم «آخر الزمان» و «عذاب های الهی» برای مارتین از اهمیت و اهمیت ویژه ای برخوردار بود; نقاشی‌های او موضوعات و صحنه‌هایی مانند «طاعون هفتم مصر» یا «ویرانی سدوم و عموره» را به تصویر می‌کشد و در یکی از نقاشی‌هایش به سراغ «هیاهو» یا «پایتخت جهنم» نیز می‌رود.

هیاهو؛ توسط جان مارتین (کلمه هیاهو در شعر جان میلتون “بهشت گمشده” عنوانی برای پایتخت جهنم است).

اما یکی از آثار متفاوت و درخشان او «آخرین مرد» نام دارد. مارتین در این اثر رویکردی منحصر به فرد در پیش گرفته و به جای تلاش برای به تصویر کشیدن «ترس» از پایان جهان، سعی می کند «غم» آن را بر روی تابلو به تصویر بکشد.

تفاوت دیگری که «آخرین مرد» با بسیاری از آثار مارتین دارد این است که این نقاشی بر اساس روایات کتاب مقدس نیست، بلکه بر اساس شعری به همین نام از توماس کمپبل است. شعری که احساسات و تجربیات آخرین انسان باقی مانده روی زمین را در زمان آخرالزمان روایت می کند.

تصویر غم انگیز از

آخرین مرد؛ بر جان مارتین تأثیر بگذارد

نقاشی مارتین از ابیات زیبا و دراماتیک شعر کمپبل تصویری شگفت انگیز، غم انگیز و به نوعی ترسناک خلق کرده است. در این نقاشی دقیقاً همان فضای خاموش مرگباری را می بینیم که کمبل توصیف کرد:

شهرهای زمین صدایی نداشتند و کشتی ها با مردگان به سواحل می رفتند، جایی که همه چیز ساکت بود.

احساسی که این تابلو به مخاطب منتقل می کند بیشتر بر «ناامیدی» متمرکز است تا «وحشت». در این اثر شخصیتی به تنهایی روی صخره ای می ایستد و به شهری شبح وار و ویران می نگرد. بر فراز او ابرهای تیره ای شکل می گیرند که نور ضعیف ماه خونی از میان آنها می تابد. باید باور کنیم که او آخرین لحظات خود را روی زمین تجربه می کند.

تصویر غم انگیز از

در این نقاشی تصویری خونین و آخرالزمانی از ماه را می بینیم که نوری کم نور بر شهری شبح وار و ویران می اندازد.

حس ناامیدی در استفاده خاص مارتین از رنگ در این نقاشی جریان دارد. در حالی که بسیاری از آثار او مانند “پایتخت جهنم” از قرمزهای شدید برای به تصویر کشیدن شعله های جهنم استفاده می کند، در اینجا او از پالت رنگی سرد با ترکیبی چشمگیر از قهوه ای و خاکستری استفاده می کند تا دنیایی را به تصویر بکشد که رنگ های آن محو شده است. آسمان شب نیز یک نیلی شدید در پس زمینه ابرهای شوم است که با ماه زرشکی آخرالزمانی در تضاد است.

احساس دیگری که به نظر می رسد این نقاشی به آن می پردازد احساس گناه است. در یکی از ابیات شعر کمبل آمده است:

«چشم خورشید نوری بیمارگونه داشت، زمین از پیری پژمرده شد و اسکلت اقوام از اطراف آن مرد تنها پراکنده شد».

تصویر غم انگیز از

مارتین در نقاشی خود اجساد را نیز در کنار پای این شخصیت نشان داده است. اجسامی که ظاهراً متعلق به زن و کودک است. کسانی که شاید خانواده این پیرمرد باشند. اما شاید این چهره نه تنها نشان دهنده خانواده او باشد، بلکه نماد بسیاری از افراد دیگر است، یعنی به قول کمبل: “اسکلت یک ملت”. در اینجا مارتین تصویری از شخصی به ما می دهد که باید بار تلخ ترین لحظات بشریت را در خلوت مطلق به دوش بکشد. به همین دلیل شاید رنج این مرد از بقای خودش بیشتر از رنج او از مرگ دیگران باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهادات سردبیر:

تبلیغات متنی