مقطع زمانی فعلی خطرناک‌تر از جنگ سرد است / آمریکا از ۸ دهه ایفای نقش رهبری بین المللی خسته شده دی ان‌ای ابرقدرتی همچنان در ژن آمریکایی وجود دارد / ۴ سوارکار جدید آخرالزمانی یعنی پوپولیسم، بومی‌گرایی، انزواگرایی و حمایت‌گرایی قصد دارند مرکزیت سیاسی جهان را به چالش بکشند؛ تنها آمریکاست که می‌تواند جلوی آن‌ها را بگیرد / انزواگرایی هرگز پاسخ مناسبی به نیاز آمریکا به امنیت و رفاه نبوده

پایگاه خبری تحلیلی میهن تجارت (mihantejarat.com):

کاندولیزا رایس، مشاور امنیت ملی در دولت اول جورج بوش جونیور و وزیر امور خارجه در دولت دوم وی، در یادداشتی در مجله فارین افرز نوشت: در زمان عدم اطمینان، مردم به دنبال تشبیهات تاریخی هستند. پس از 11 سپتامبر، مقامات دولت جورج دبلیو بوش به عنوان یک مقایسه استاندارد برای هضم شکست اطلاعاتی که منجر به حمله شد، به پرل هاربر متوسل شدند. کالین پاول، وزیر امور خارجه وقت آمریکا، زمانی که استدلال می‌کرد که واشنگتن باید به طالبان اولتیماتوم بدهد، به حمله ژاپن اشاره کرد و گفت: «کشورهای افتخاری حملات غافلگیرکننده انجام نمی‌دهند». و هنگامی که مقامات در اتاق وضعیت سعی کردند پیشرفت را در افغانستان و سپس عراق بسنجند، یک قیاس دیگر بیش از یک بار به ذهن متبادر شد: اتکای فاجعه بار رئیس جمهور لیندون جانسون به شمارش بدن در ویتنام. . حتی اگر تاریخ تکرار نشود، گاهی حوادث با هم قافیه می شوند.

به گزارش سرویس بین الملل «میهن تجارت»، در ادامه یادداشت آمده است: قیاس رایج این روزها جنگ سرد است. ایالات متحده بار دیگر با دشمنی با گستره جهانی و جاه طلبی سیری ناپذیر روبرو شده است و این بار چین جایگزین اتحاد جماهیر شوروی شده است. این یک مقایسه جذاب است، زیرا ایالات متحده و متحدانش در جنگ سرد پیروز شدند. اما دوره زمانی کنونی مانند جنگ سرد نیست، بلکه خطرناک تر است. چین اتحاد جماهیر شوروی نیست. اتحاد جماهیر شوروی خود را منزوی می کرد و خودسری و یک جانبه بودن را به ادغام در نظم جهانی ترجیح می داد. چین در اواخر دهه 1970 به انزوای خود پایان داد. دومین تفاوت اتحاد جماهیر شوروی و چین، نقش ایدئولوژی است. طبق دکترین برژنف که در اروپای شرقی غالب بود، هر متحدی باید خود را دقیقاً به همان نسخه کمونیسم شوروی تبدیل می کرد. اما چین تا حد زیادی نسبت به ترکیب داخلی سایر کشورها بی تفاوت است. پکن قویاً از برتری حزب کمونیست چین دفاع می کند، اما اصرار ندارد که دیگران از آن پیروی کنند، حتی اگر از حمایت از دولت های مستبد از طریق صدور فناوری جاسوسی و خدمات رسانه های اجتماعی خود خوشحال باشد. بنابراین اگر رقابت فعلی جنگ سرد شماره دو نیست، پس چیست؟

در طول جنگ سرد، اختلافات ارضی عمدتاً توسط نیروهای نیابتی مانند آنگولا و نیکاراگوئه انجام می شد. مسکو عمدتاً استفاده از قدرت نظامی خود را به حوزه نفوذ خود در اروپای شرقی محدود کرده بود. مانند زمانی که این کشور سعی در سرکوب اعتراضات در مجارستان و چکسلواکی داشت. حمله شوروی به افغانستان در سال 1979 اقدام جدیدی بود، اما این اقدام اساساً منافع آمریکا را به چالش نکشید و این جنگ در نهایت به یک جنگ نیابتی تبدیل شد.

اما چشم انداز امنیتی امروز با خطر رویارویی مستقیم نظامی بین قدرت های بزرگ مشخص می شود. ادعاهای ارضی چین متحدان آمریکا از ژاپن تا فیلیپین و دیگر شرکای این کشور در منطقه مانند هند و ویتنام را به چالش می کشد. منافع بلند مدت آمریکا، از جمله آزادی دریانوردی، در تضاد مستقیم با جاه طلبی های دریایی چین است.

موضوع تایوان نیز مورد بحث قرار گرفته است. حمله به تایوان مستلزم پاسخ نظامی ایالات متحده است، حتی اگر سیاست «ابهام استراتژیک» در مورد ماهیت دقیق واکنش واشنگتن تردید ایجاد کند. ایالات متحده سال ها به عنوان یک نیروی موازنه بین نیروها عمل کرده و هدف آن حفظ وضعیت موجود بوده است. از سال 1979، دولت های مختلف ایالات متحده از هر دو حزب جمهوری خواه و دموکرات به تایوان سلاح فروخته اند.

در سال های اخیر، فعالیت های نظامی تهاجمی پکن در اطراف تایوان این تعادل را به چالش کشیده است. در واشنگتن، ابهام استراتژیک عمدتاً منجر به شکل گیری بحث در مورد چگونگی جلوگیری از تهاجم چین و دفع این حمله در صورت لزوم شده است. اما پکن ممکن است تایوان را از راه های دیگری تهدید کند. از جمله اینکه چین می تواند جزیره را محاصره کند، زیرا نیروهای چینی این اقدام را در تمرینات مختلف تمرین کرده اند. یا می تواند جزایر کوچک و خالی از سکنه تایوان را اشغال کند، کابل های زیردریایی را قطع کند یا حملات سایبری گسترده ای انجام دهد. این استراتژی‌ها ممکن است هوشمندتر از حمله خطرناک و دشوار به تایوان باشد و پاسخ ایالات متحده را پیچیده‌تر کند.

مهم این است که تایوان جلوی چشم پکن است. رئیس جمهور چین، شی جین پینگ، که این جزیره را یک استان شورشی می داند، می خواهد احیای حاکمیت چین را تکمیل کند و جایگاه خود را در میان رهبران چین در کنار مائوتسه تونگ تثبیت کند. هنگ کنگ در حال حاضر یک استان بالفعل چین است و کنترل تایوان به طور کامل جاه طلبی های شی را پوشش می دهد. این خطر درگیری آشکار بین نیروهای آمریکایی و چینی را افزایش می دهد.

ایالات متحده اکنون کشوری متفاوت است و از هشت دهه رهبری بین المللی خسته شده است. بخشی از این تجربه موفقیت آمیز و قابل تقدیر بوده و بخشی دیگر شکست خورده و مردود خوانده شده است. مردم آمریکا نیز با گذشته متفاوت هستند. آنها به نهادهای دولت خود و عملی بودن رویای آمریکایی اعتماد کمتری دارند. با این حال، DNA ابرقدرت هنوز در ژن آمریکایی وجود دارد. شهروندان آمریکایی دو تفکر متناقض را همزمان با خود حمل می کنند. بخشی از ذهن آنها فکر می کند که ایالات متحده به اندازه کافی دین خود را با دنیا انجام داده است و اکنون “نوبت شخص دیگری است”. اما بخش دیگری از آنها به دور دنیا نگاه می کنند و کشوری بزرگ را می بینند که تلاش می کند یک کشوی کوچک را از آن بیرون بکشد. او می بیند که گاز اعصاب بچه ها را خفه می کند یا یک گروه تروریستی سر یک خبرنگار را بریده و با خود می گوید: «ما باید اقدام کنیم». رئیس جمهور ایالات متحده می تواند جذب هر یک از این دو طرز فکر شود.

چهار سوار جدید آخرالزمان یعنی پوپولیسم، بومی گرایی، انزواگرایی و حمایت گرایی قصد دارند در کنار هم بدرخشند و مرکزیت سیاسی جهان را به چالش بکشند. فقط ایالات متحده می تواند جلوی پیشروی آنها را بگیرد و در برابر وسوسه بازگشت به آینده مقاومت کند. اما حمایت از یک سیاست خارجی انترناسیونالیستی مستلزم آن است که رئیس جمهور به قدرت برسد و تصویر روشنی از آنچه جهان بدون آمریکای متحد تبدیل خواهد شد ترسیم کند. در چنین دنیایی پوتین و شی جسورتر خواهند شد و با شکست اوکراین به فتح بعدی خود خواهند رفت. ایران خروج آمریکا از خاورمیانه را جشن خواهد گرفت و حماس و حزب الله جنگ های بیشتری را آغاز خواهند کرد. ایده عادی سازی روابط کشورهای عربی خلیج فارس و اسرائیل برای همیشه بخشی از تاریخ خواهد بود. در این شرایط اقتصاد بین الملل ضعیف می شود و رشد اقتصادی آمریکا از بین می رود. آب های بین المللی با دزدی دریایی و سایر حوادث دریایی که ترانزیت کالا را متوقف می کند، به چالش کشیده خواهد شد. رهبران آمریکا باید به مردم کشورشان یادآوری کنند که بارها پیش از این، در سال های 1917، 1941 و 2001، ایالات متحده به جنگ های خونین کشیده شد در حالی که حاضر به ایفای نقش بین المللی نبود. انزوا طلبی هرگز پاسخ مناسبی برای نیاز این کشور به امنیت و رفاه نبوده است. بنابراین یک رهبر قدرتمند باید به خود بگوید که ایالات متحده در موقعیت خوبی برای توسعه آینده ای متفاوت است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهادات سردبیر:

تبلیغات متنی