نقدی بر مینی سریال «اصل برائت»؛ یک بازیِ جدی با دوگانه‌های متعدد 

به گفته الن کیسبیر، اولین سطح در کار نقد، توصیف بصری، شنیداری و احساسی فیلم است. پس از این مرحله، منتقد اثر را تفسیر می کند. او به این ترتیب رابطه ای بین عناصر بصری، نمادها و بار احساسی فیلم کشف می کند و مفهومی غالب را از آثار سینمایی استخراج می کند. این مقاله تفسیری است بر روابط بین عوامل مینی سریال جنایی «اصل برائت».

چرا «اصل برائت»؟!

به گزارش تابناک، به نظر می رسد اصل برائت نامگذاری هوشمندانه و بازیگوش باشد. تعریف ساده آن این است که فرد تا زمانی که جرمش ثابت نشود بی گناه است و این موضوع در روند فیلم کاملاً معتبر است. راستی سابج شخصیت اصلی این سریال که در جایگاه متهم قرار می گیرد تا آخرین لحظه برای مخاطب بی گناه است. در عین حال، از همان روزهای اول رسیدگی به پرونده قتل کارولین پولیموس، شواهد زیادی علیه او پیدا شد که به نظر محکم می رسد.

یکی از بارزترین شواهد، رفت و آمد راستی به خانه کارولین، رابطه پرتنش و نامشخص او با او و همچنین پیامک های خشونت آمیز او در روز قتل است. با وجود این، این سریال به طور مداوم ما را با Rusty همدردی می کند و در بسیاری از پیچ و خم ها اعتماد ما را به او باز می گرداند.

این سریال مخاطب را به یکی از اعضای هیئت داوران تبدیل می کند و او را در جایگاه قضاوت و تحلیل قرار می دهد. ما بر اساس تحلیلی که از شخصیتش داریم درباره او تصمیم می گیریم و گاهی بر اساس عملکردش نتیجه می گیریم. یکی از نقاط قوت این درام، به چالش کشیدن مخاطب برای قضاوت است. به عنوان مثال، در برخورد اولیه، این شناخت از شخصیت را به ما می دهد که باعث می شود راتی را فردی بدانیم که دست به خشونت عمومی نمی زند و توانایی کنترل خود را دارد. اما هر چه جلوتر می رویم، او را در دعوا با یکی از شخصیت های دیگر می یابیم و او را به شدت کتک می زند.

بعد از این اتفاق، سریال به درستی قاب هایی را در مقابل ما قرار می دهد که می تواند ذهنیت خودمان را منعکس کند، اما در نگاه خانواده واقعی. پس از این درگیری خارج از کنترل، به نظر می رسد که آنها برای لحظه ای به راتی شک می کنند و این احتمال را در نظر می گیرند که راتی بتواند در زمان عصبانیت دست به یک عمل کنترل نشده مانند قتل بزند. و در ادامه اعتماد مخاطب و قانون را جلب می کند و دوباره می برد.

شخصیت واقعی جایی بین اعتماد و بی اعتمادی قرار دارد، جایی مانند شکاف. بنابراین اگر گاهی مخاطب نتواند به او اعتماد کافی داشته باشد، قابل درک است، زیرا در شناختی که از او داریم، چیزهایی خارج از کنترل وجود دارد. به عنوان مثال، او یک خانواده تعریف شده دارد، اما می تواند کاملاً از نظر عاطفی رانده شده و از هنجار خارج شود و این رابطه امن را به خطر بیندازد و وارد یک رابطه پرتنش و هیجان انگیز با کارولین پولیموس شود. برخلاف تصوری که در سکانس اول به عنوان دادستان مشمول مقررات در ذهن مخاطب شکل می گیرد، مشمول چارچوب ها نیست.

جدای از این موارد، ادامه این مقاله را می توان به بررسی پدیده ای در این اثر اختصاص داد که در لایه های زیرین آن به شکلی پنهان اما قدرتمند عمل کرده است. این پدیده را می توان به عنوان “بازی” تعریف کرد.

سرزمین سبزیجات خانواده!

در ابتدای سریال و در قسمت اول، راستی را می بینیم که به عنوان دادستان در دادگاه حاضر شد و در تلاش برای اثبات جرم یک متهم است. در همان سکانس بعدی فیلم، فضا کاملاً شکافته می شود و شاهد بازی خانواده واقعی هستیم. همانطور که درام اتفاق می افتد، خانواده اساساً یک بازی را انجام می دهند و بینندگان و هیئت منصفه را درگیر بازی می کنند. هر کدام از آنها در قسمت های مختلف فیلم مظنون به قتل هستند و در نهایت مخاطب متوجه می شود که بازی به طور کامل انجام شده است. او متوجه می شود که شخصی که هیچ مدرکی علیه او وجود ندارد مسئول قتل بوده است.

حال ارتباط این دو سکانس چه مفهومی را در ذهن مخاطب ایجاد می کند؟
لینک قانون و بازی؟
شاید

چنین پیوندی بسیار متناقض به نظر می رسد. زیرا اساس قانون در نظم و چارچوب است و اساس بازی در نگاه عرف بدون چارچوب است. در دایره جملاتی که مردم عادی استفاده می کنند، اصطلاح بازی اغلب مترادف با جدی نگرفتن چیزی است. در حالی که بازی هویتی مبتنی بر قانون دارد و برد و باخت یا حتی پیشرفت بستگی به نحوه اعمال قوانین دارد. و تضاد این ارتباط بین بازی و قانون چیست؟

پاسخ در هدف این دو مفهوم نهفته است. هدف از بازی در روانشناسی لذت و هدف قانون تنظیم رفتار انسان ها و به نوعی حفظ امنیت و آرامش با استفاده از قوانین است.

همین تفاوت در تعریف اهداف این دو کلمه می تواند بسیاری از خلاءهای ذهنی را در شخصیت راستی سباج توضیح دهد. او هم بین حفظ ثبات خانواده و در عین حال هیجان یک رابطه نامشروع را انتخاب کرده است. او مرز هیجان و امنیت را که مصداق بازی و قانون است از بین برده است و همین باعث ایجاد بحران در فیلم می شود.

تقابل های دوگانه

بررسی بیشتر سریال و نگاهی دقیق به نمادها و کنش های آن، ما را متوجه مخالفت های دوگانه بسیاری می کند. تضاد بازی و قانون، خانواده و آزادی نامحدود، امنیت و هیجان و حتی تضاد بین فرد و اجتماع.

در واقع، او بین این رویارویی های دوگانه گیر کرده و استیصال زیادی را تجربه می کند. مثلاً پدر خانواده است و در عین حال معشوق خارج از ازدواج دارد (مخالفت امنیت و هیجان/خانواده و آزادی) یا دادستان است اما در افشای حقیقت ناکام است (مخالفت منافع شخصی و اجتماعی). ).

ساخت این دوگانگی ها یکی از راه های جذابیت شخصیت های هر اثر ادبی است. اما آنچه یکی از نقاط ضعف این سریال به حساب می آید، برخورد ضعیف با این تناقضات است.

هنگامی که شخصیت به وضوح در باتلاق گیر کرده است، می توان پارادوکس را به شیوه ای جذاب نشان داد. درگیری انسان با وجدان و سختی انتخاب یک گزینه بر گزینه دیگر چیزی است که به مخاطب کمک می کند تا بیشتر با شخصیت ارتباط برقرار کند. اما راتی در کل سریال سعی می کند حقیقتی را که فکر می کند درست است پنهان کند و از این طریق به هر چیزی می چسبد. راستی او قبل از شروع داستان راه خودش را انتخاب کرده است! ترجیح منافع شخصی بر جامعه شاید منطقی و حتی طبیعی به نظر برسد که فردی در چنین شرایطی برای نجات خانواده خود تلاش کند، اما نه به سادگی.

اگر در قضاوت شخصیت اصلی این سریال خود را عضوی از هیئت داوران بدانیم، آیا می توانیم رفتار او را موجه بدانیم؟ آیا مدرک کافی دال بر درست بودن اعمال و ذهنیت او وجود دارد؟

به عنوان مثال، چقدر مناسب و قانع کننده است که اولین حدس از حقیقت در جریان قتل کارولین، همسر باربارا باشد؟ به عنوان فردی که جنبه اجتماعی حقوقی چالش برانگیزی دارد، کارولین می تواند ده ها دشمن داشته باشد. او ده ها نفر را محکوم کرده و قطعاً همانطور که در سریال می بینیم تهدید شده است! و از طرفی باربارا شخصیتی محافظه کار و بدون تنش دارد و این ربطی به ظن قوی به حقیقت ندارد.

پایان، باخت بازی!

شوک پایان سریال با اینکه غافلگیر کننده است اما جذاب و قابل قبول نیست. اگر کار جزییات بیشتری در مورد جی، دختر و قاتل واقعی کارولین به ما می داد، شاید در پایان، تماشاگرانی که در صندلی هیئت منصفه قرار می گرفتند و موارد قبلی و جزئیات موجود را بررسی می کردند، از همین شگفتی شگفت زده می شدند. نتیجه سریال در حال آمدن بود و آن زمان بود که پایان فیلم به اندازه روندش درخشان بود و شکست نخورد.

مشکل اینجاست که با مرور مجدد سریال متوجه می شویم که هیچ تمرکزی روی «جی» نیست و حتی در بسیاری از موارد مانند سکانس دوم که یک روز پس از قتل فجیع کارولین است، حتی تنش در بدن او دیده نمی شود. زبان بازی کردن آسان است!

به طور کلی اصل برائت را می توان بذری دانست که در ابتدا کاشته می شود، بارور می شود و به تدریج منجر به ابهام می شود. میوه این دانه هویت مبهم دارد و این به همان اندازه نمادین پرونده قتل کارولین است. ابتدا رابطه او با Rusty فاش می شود، سپس بارداری او فاش می شود و در نهایت پرونده بی نتیجه می ماند و قاتل دادگاهی نمی شود!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهادات سردبیر:

تبلیغات متنی