این استاد دانشگاه نوشت: شنیدید که یک عامی در آرزوی ورود به حلقه افراد سیاسی و قدرتمند بود و پس از کشمکشی طولانی و شدید، زر و سیم آورد و به کاخ قدرت رفت. آن عمارت بسیار مرتفع و عالی و زیبا و مجلل بود. آیا شنیده اید که یک عامی در آرزوی ورود به حلقه افراد سیاسی و قدرتمند باشد و پس از مدت ها و کشمکش های شدید طلا و سیم آورده و به کاخ قدرت رفته است؟ آن عمارت بسیار مرتفع و عالی و زیبا و مجلل بود. دو سال در خود فرو رفتی و با خود گفتی کازین بیاید و از این راز آگاه شود وگرنه در وحشت این حیرت و حیرت می مانم و می میرم. در میان جمعیت به صد حیله و نیرنگ تبدیل شد و چرخید و مالید و بازی کرد و داخل شد. بگذار همه «علیه» همدیگر و «در» همدیگر باشند: همه گرگ دیگری هستند و جنگ همه علیه همه… درست مثل وضعیت طبیعی هابز… لنگ و شورت در هوا می چرخد… برخی زیر پا در مزارع… برخی هم مثل برگ های پاییزی بر زمین افتاده اند. سراسیمه به گوشه ای خزید، شاید راز این دگرگونی حال و رفتارش را بیابد و بداند… ندید، اما جز خیره ها… فکر می کرد همه چشم هستند، تماشا و آرزو و نه چیز دیگر. به سمتی که خیره شده بودند نگاه کرد… چیزی ندید… اما در چشمان تمام سیاه آنها درخششی از قدرت میل جنسی (به گفته فروید میل جنسی یا میل بیرونی همراه با لیبیدوی من یا میل درونی) یا نوعی ژوئیسانس افراطی – لذتی که فراتر از مرزهای مرسوم رفته و به نوعی سادوم، مازوخیسم، مازوخیسم تبدیل شده است. با دیدن او به آرامی از لذت آنها لذت می برد درز باز شد و او به بیرون پرتاب شد. سه سال بعد، پس از گذراندن دوره ای حیرت و حیرت، راز همبستگی قدرت و تفرقه را یافت و بی درنگ دست به قلم شد و نوشت: اکنون یافتم و دریافتم که امثال آرنت اصل قدرت را درک نکرده اند. فهمیدم هرکسی بگوید سیاست یک پدیده گروهی است و از “واقعیت انسان های پر رنگ و رنگارنگ” ناشی می شود، سخت در اشتباه است. سیاست نام شیوه خاصی از همزیستی انواع مختلف مردم نیست، بلکه رمز نفی، حذف و طرد است. سياست عبارت است از كشيدن به اين جهت به سوي خويشاوندان و كشيدن به يك جهت به سوي خوشبختان (خودي هاي رضايت دهنده) و راهي براي روي آوردن به ناشاد و ناشاد نيست. سیاست یعنی: همه با یکی. همه لطف و عنایت، اما شما همه را می خواهید و می شناسید. راه قدرت و منفعت این است که دست غیر از صلوات خوان را قطع کنیم. در را به روی «دیگری» باز کنم، بر قله آریو برزن بنشینم. رسیدن به تاج و تخت و تاج امپراطوران با کشیدن دو دست بر گوی قدرت. زمین را با ظلم و نفرت آلوده کنند، با خشم و دوستی و عشق از شهر دور کنند. توافق گفتن، نوشتن، شکاف دادن به صد راه. برای جرعه ای قدرت وطن را دریدن، به میل خود امید را قطع کرد. آنچه را که دیگران دوست ندارند برای خود بپسندند. و در یک کلام سیاست به تعبیر سعدی یعنی «قابیل بر پشت خاک نباشد/تا شاه پدر را از جماعت بکشد». چهار وقتی از نوشتن یک جای خالی فارغ شد، به فکر فرو رفت و از خود پرسید: آیا ترس از آن بزرگی که صدای تکرار این جمله را می شنود که «من از اتحاد بیگانگان نمی ترسم، بلکه از فصل و دوری خودی ها می ترسم» اساساً هدفی دارد؟ اگر سیاست برای بسیاری از صاحبان قدرت نان و آب است، آیا در ته چاه تفرقه و تفرقه نیست؟ آیا برای سیاست و قدرت در ایران امروز راهی جز راهی هست که به دریای جهنم و خشم طوفان های درگیری و ستایش منتهی شود؟ و آیا آرزوی هماهنگی امری خیالی نیست؟
به گزارش میهن تجارت، محمدرضا تاجیک، نظریه پرداز و استاد دانشگاه در یادداشتی نوشت:
شنیده اید که یک عامی در آرزوی ورود به دایره افراد سیاسی و قدرتمند بود و پس از مدت ها و کشمکش های شدید طلا و سیم آورد و به کاخ قدرت رفت. آن عمارت بسیار مرتفع و عالی و زیبا و مجلل بود.
یکی
شنیده اید که یک عامی در آرزوی ورود به دایره افراد سیاسی و قدرتمند بود و پس از مدت ها و کشمکش های شدید طلا و سیم آورد و به کاخ قدرت رفت.
آن عمارت بسیار مرتفع و عالی و زیبا و مجلل بود.
دو
عامی در خود فرو رفت و با خود گفت کازین بیاید و از این راز آگاه شود وگرنه در وحشت این حیرت می مانم و می میرم.
در میان جمعیت به صد حیله و نیرنگ تبدیل شد و چرخید و مالید و بازی کرد و داخل شد.
همه «علیه» و «در» همدیگر باشند: همه گرگ دیگری هستند و جنگ همه علیه همه… درست مثل وضعیت طبیعی هابز… لنگ و شورت در هوا می چرخد… بعضی ها زیر پا در فغان… بعضی ها هم مثل برگ های پاییزی بر زمین افتاده اند.
سراسیمه به گوشه ای خزید، شاید راز این دگرگونی خلق و خو و رفتار را بیابد و بداند…
نمی دید جز خیره ها… فکر می کرد همه چشم ها نظاره گر و می خواهند و دیگر هیچ.
به سمتی که در آن خیره شده بودند نگاه کرد… چیزی ندید… اما در چشمان کاملاً سیاه آنها یک درخشش میل جنسی مانند قدرت (میل جنسی شی یا میل بیرونی ترکیب شده با میل نفس یا میل درونی، به گفته فروید) یا نوعی ژوئیسانس افراطی – لذتی که فراتر از محدودیت های مرسوم است و نوعی مازوخیسم و سادومازوخیسم است.
سادیسم و ماچولیا و استصقا تبدیل شده است – دید.
کم کم داشت از لذت آنها لذت می برد که درز باز شد و بیرون پرت شد.
سه
پس از گذراندن دورهای شگفتانگیز و شگفتانگیز و تأملات فراوان، راز همبستگی قدرت و تفرقه را یافت و بیدرنگ دست به قلم شد و نوشت: اکنون دریافتم و دریافتم که امثال آرنت اصل قدرت را درک نکردهاند، که چنین میدانستند: «قاعده اساسی در سیاست، کنش جمعی بدون خشونت است… سیاست را باید بر اساس گفتوگوی رضایتآمیز و مبتنی بر قدرت مردمی بنا کرد». فهمیدم که هرکس بگوید سیاست یک پدیده گروهی است و از “واقعیت انسان های بسیار و رنگارنگ” ناشی می شود، سخت در اشتباه است. سیاست نام روش خاصی برای همزیستی انواع مختلف مردم نیست، بلکه رمز نفی، حذف و طرد است. راهی برای روی آوردن به سمت ناراضی ها و ناراضی ها سیاست یعنی:
همه با یکی
همه لطف و عنایت، اما شما همه را می خواهید و می شناسید.
راه قدرت و منفعت این است که دست غیر از صلوات خوان را قطع کنیم.
در را به روی «دیگری» باز کنم، بر قله آریو برزن بنشینم.
رسیدن به تاج و تخت و تاج امپراطوران با کشیدن دو دست بر گوی قدرت.
زمین را با ظلم و نفرت آلوده کنند، با خشم و دوستی و عشق از شهر دور کنند.
توافق گفتن، نوشتن، شکاف دادن به صد راه.
برای جرعه ای قدرت وطن را دریدن، به میل خود امید را قطع کرد.
آنچه را که دیگران دوست ندارند برای خود بپسندند.
و در یک کلام سیاست به تعبیر سعدی یعنی «قابیل بر پشت خاک نباشد/تا شاه پدر را از جماعت بکشد».
چهار
پس از پایان نوشتن یک جای خالی، به فکر فرو رفت و از خود پرسید: آیا ترس از بزرگی که وقتی گوشی پیدا می کند، در تکرار تکرار این جمله است که «از اتحاد خارجی ها نمی ترسم، بلکه از فصل و دوری خودی ها می ترسم»، اساساً موضوعی دارد؟ اگر سیاست برای بسیاری از صاحبان قدرت نان و آب است، آیا در ته چاه تفرقه و تفرقه نیست؟ آیا برای سیاست و قدرت در ایران امروز راهی جز راهی هست که به دریای جهنم و خشم طوفان های درگیری و ستایش منتهی شود؟ و آیا آرزوی هماهنگی امری خیالی نیست؟





