منصور انصاری، دکتری. در روزنامه همه میهن در یادداشتی نوشت: واقعیت این است که برخی از صاحبان قدرت یا فراموش کردهاند یا هرگز به درستی درک نکردهاند که در چه شرایط تاریخی، با چه آرایش و توازن نیروهای بینالمللی و با چه سطح مشارکت و حمایت مردمی، استقرار این نظام سیاسی ممکن شد. همان قدرتی که روزگاری با کمترین هزینه و با حضور گسترده مردم در خیابان ها به دست می آمد، در شرایط کنونی – برخلاف تصور رایج در برخی سطوح حکومتی – نیز می تواند از دست برود.
تجربه تاریخی نشان میدهد که دولتها بدون توجه به شیوههای حکومتداری، اشتباه میکنند که فکر میکنند چون با اعتماد مردم به قدرت رسیدهاند، پس حفظ آن تضمین شده است. این توهم حاکمان را به این فکر می اندازد که «ما بوده ایم و خواهیم بود» و با تکیه بر ابزار قدرت می توانند هرگونه مخالفی را از بین ببرند.
اما مهمترین درس تاریخ سیاسی این است: هیچ حکومتی بدون حمایت آگاهانه و فعال مردم دوام نیاورده است. در این میان، «مردم» یا «ملت» به معنای پیچیده تر و گسترده تر، مفاهیمی یکسان و ایستا نیستند. هر یک از آنها پدیده ای چند وجهی است که در طول زمان تغییر می کند، به تجربیات جدید واکنش نشان می دهد و حتی دولت و عملکرد آن را از همان چارچوب ایدئولوژیک اولیه ارزیابی می کند. همان افرادی که زمانی حکومت را تأسیس کردند ممکن است در یک روند تدریجی به مرحله رویگردانی یا مخالفت برسند.
بخش مهمی از فلسفه سیاسی مدرن برای درک دقیق این مفهوم توسعه یافته است: انتقال مسالمت آمیز قدرت از طریق مکانیسم های دموکراتیک. به جز هابز که تغییر حکومت را تنها از طریق جنگ داخلی ممکن میدانست، تقریباً همه نظریهپردازان سیاسی، انتخابات آزاد و مشارکت عمومی را ابزار اصلی انتقال قدرت و جلوگیری از انباشت بحران میدانند. در برخی کشورها از جمله ایران، تعدادی از صاحبان قدرت در میان حاکمان فکر می کنند که اعتقادات مذهبی مردم آنها را برای همیشه پشت سر حکومت نگه می دارد. بر اساس این تصور، حمایت مردم نوعی «ایمان ثابت» تلقی می شود که با نارضایتی های اقتصادی، اجتماعی یا محدودیت های سیاسی نمی توان آن را متزلزل کرد.
نتیجه این گونه دیدگاه ها کنار گذاشتن ضرورت اصلاحات اساسی و نادیده انگاشتن بازاندیشی در نحوه حکمرانی یا واگذاری آن است. در این دیدگاه، مردم نه «ملت پرسشگر» بلکه «ملت وفادار» محسوب می شوند. اما تاریخ بارها برخلاف چنین تصوراتی عمل کرده است. بسیاری از سلسلهها و حکومتهای قدرتمند، از ساسانیان تا صفویان، نه لزوماً از طریق حمله خارجی، بلکه از طریق فرسایش حمایت اجتماعی و انباشت نارضایتی داخلی سقوط کردند. حتی حملات خارجی اغلب بر این فرض استوار است که مردم ناراضی از دولت از مهاجمان استقبال خواهند کرد.
نمونه بارز معاصر فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است. گورباچف که در سال 1985 با یک بن بست اقتصادی عمیق مواجه شد، نه می توانست به KGB و نه به ارتش سرخ تکیه کند. تنها گزینه موجود حرکت به سمت «پروسترویکا» و «گلاسنوست» بود. دو سیاست با هدف بازسازی اقتصادی و شفاف سازی سیاسی برای جلب اعتماد از دست رفته مردم و مشارکت آنها. اگر این اصلاحات در دوران خروشچف آغاز می شد، شاید اتحاد جماهیر شوروی دچار چنین فروپاشی سریع و گسترده ای نمی شد.
در ایران امروز فاصله مردم با حکومت نسبت به دهه های اول انقلاب به میزان قابل توجهی افزایش یافته است. خواه به دلیل فشارهای معیشتی، فساد گسترده در میان صاحبان قدرت سیاسی، محدودیتهای اجتماعی و مدنی و آزادیهای سیاسی باشد یا پیامدهای سیاست خارجی تقابلی. در چنین شرایطی، بازگشت به سوی مردم و باز کردن راههای مشارکت واقعی – چه در قالب انتخابات و چه در قالب سازوکارهای دیگر – نه تنها یک گزینه سیاسی، بلکه یک ضرورت حاکمیتی است.
تصور اینکه در صورت تکرار وقایع مشابه «عملیات جنگ 12 روزه» نود درصد مردم با همین وضعیت فعلی صف آرایی کنند، تحلیلی واقع بینانه نیست. ادامه چنین ارزیابی هایی، تصمیم گیرندگان را بدون داشتن ابزار واقعی برای مقابله و مدیریت بحران به خط مقدم انتخاب های پرخطر می فرستد.
حقیقت این است: کشورها نه با شعار اداره می شوند، نه با توهم قدرت غیرواقعی، و نه با تصور اغراق آمیز از حمایت دائمی مردم. حکومتداری پایدار زمانی امکان پذیر است که مردم در مدار قدرت حضور واقعی داشته باشند، نه اینکه فقط در محاسبات تبلیغاتی به حساب بیایند.





