مگالو پلیس؛ روایتی از فیلم جنجالی و پر سر و صدای کوپولا

آینده لحظه ای که یک شخص زنده واقعی از روی صفحه عبور کرد تا از آدام درایور در نقش سزار کاتلین سؤالی بپرسد (که سزار در فیلم به آن پاسخ داد) ممکن است یکی از لحظات عجیب و غریب مگالوپولیس باشد. این رویای بزرگ فرانسیس فورد کاپولا است که چهار دهه برای تحقق آن تلاش کرد و اکنون با موجی از گمانه زنی ها، تردیدها و جنجال ها در جشنواره فیلم کن مواجه شده است.

بر اساس این گزارش به نقل از Vulture; این فیلم نشان دهنده تمام سال هایی است که کاپولا روی آن کار کرده است و عناصری از فیلم های مختلف او را به نمایش می گذارد: کمی پدرخوانده، کمی تاکر: مرد و رویای او. اما فیلم قدیمی تر از این حرف ها به نظر می رسد. هنگام تماشای آن، بیننده احساس می‌کند که با تصاویری از پیشرفت علمی، طراحی خلاقانه و شگفتی‌های عصر فضا، به تخیل شخصی که در دهه 1950 بزرگ شده است قدم می‌گذارد. عجیب و جالب است که وقتی نگاهی کوتاه به شهر آینده کاپولا در این فیلم 2024 می اندازیم، چندان با آنچه در سری جتسون ها دیده ایم فاصله ندارد. Megalopolis به عنوان شهادت (شاید نهایی) یک هنرمند در 80 سالگی به ما ارائه می شود، اما گاهی اوقات مانند غوغاهای یک کودک مغز، هیجان زده و گیج شده و شاید کمی گمشده در تمام احتمالات دنیای اطرافش است.

هیچ چیز در مگالوپولیس شبیه چیزی از یک فیلم “عادی” نیست. منطق، آهنگ و زبان خودش را دارد. شخصیت‌ها با عبارات و کلمات قدیمی صحبت می‌کنند و تکه‌هایی از شکسپیر، اووید و در یک صحنه لاتین خالص را در هم می‌آمیزند. برخی از شخصیت‌ها با قافیه صحبت می‌کنند، در حالی که برخی دیگر فقط از نثر پر سر و صدا استفاده می‌کنند که انگار باید شعر باشد. در یک صحنه، آدام درایور تک نوازی معروف «بودن یا نبودن» از هملت را اجرا می کند. چرا؟ من دقیقا مطمئن نیستم. اما قطعا خوب است.

داستان فیلم با وجود علاقه به علم و منطق، آمیزه‌ای از جادو، ملودرام، احساسات کلیشه‌ای و سیاست فیلم گانگستری است. این ما را دقیقاً در میانه مناظره بین سزار، یک معمار بینا (آدام درایور) و سیسرو (جانکارلو اسپوزیتو)، شهردار نیویورک در یک جهان موازی قرار می دهد، که در مورد نحوه استفاده از منابع محدود خود اختلاف نظر دارند. در بدهی عمیق نظر داشته باشید سزار، مخترع ماده‌ای زنده به نام مگالون که برای ساختن ساختمان‌ها استفاده می‌شود، رویای شهری خودکفا را در سر می‌پروراند که با ساکنانش به‌طور ارگانیک رشد می‌کند. سیسرو که درگیر رسوایی است و هر جا که می رود هو شده است، اکنون می خواهد به شهروندان عصبانی و نگران خود کمک کند. سزار به شهردار هشدار می دهد: “اجازه نده اکنون برای همیشه نابود شود.”

کاپولا که زمانی قصد اقتباس از رمان ریشه های آین رند را داشت، به وضوح با رویاپرداز طرف می شود، اما سزار ظرف ناقصی است. او قدرت‌های فوق‌العاده‌ای دارد – در سکانس آغازین پرشور فیلم، می‌بینیم که او زمان را متوقف می‌کند در حالی که به‌طور نامطمئنی از ساختمان کرایسلر آویزان شده است – اما او همچنین یک خودشیفته است که آنقدر غرق در درخشش خودش است که نمی‌تواند مصالحه کند یا به او اهمیت بدهد. او یکی از زیر دستان او نیست. این نقش برای درایور عالی است که ترکیبی از غرور و عصبیت را بهتر از هر بازیگر دیگری در نسل خود ارائه می دهد. زندگی سزار با آمدن جولیا (ناتالی امانوئل)، دختر مهمانی شهردار که تنها کسی است که توانایی خود را در متوقف کردن زمان می بیند و به نظر می رسد که خودش نیز همان قدرت را دارد، تغییر می کند. او به درخشش سزار کشیده شده است و البته عاشقانه ای بین آنها شکوفا می شود. شیمی زیادی بین بازیگران وجود ندارد، اما عشق آنها بیشتر شبیه استعاره است تا واقعی.

این فیلم بازتاب درگیری اصلی در متروپلیس فریتز لانگ، پدربزرگ تمام فیلم‌های شهری آینده است، که در آن یک رهبر گوشه‌گیر، فرصت‌طلب و یک دانشمند نابغه و احتمالا دیوانه با هم برخورد می‌کنند و در نهایت به عشقشان منجر می‌شود. در آنجا، مانند مگالوپولیس، شهروندان در بطن خواسته‌های هژمونیک و جنگ‌های آنها گرفتار شدند. اما کاپولا بیشتر از لانگ در میان نخبگان وقت می گذراند. لانگ شخصیت اصلی را به غارهای زیر متروپلیس می فرستد تا شاهد هزینه های جسمی و روحی مدینه فاضله صنعتی بالای سرش باشد. البته تصاویر فراگیر فقر و ناامیدی در تضاد با این قصیده سینمایی برای کسانی بود که رویای آینده را در سر می پرورانند. اما این فیلم بیشتر درباره ایده ها است تا مردم. همه چیز در آن به عمد غیر واقعی و خیالی به نظر می رسد، گویی همه چیز در ذهن خالق آن اتفاق می افتد. اساساً همین است: کاپولا بیشتر به بحث در مورد آینده علاقه مند است تا ارائه پاسخ.

در عین حال، عجیب نیست که کارگردان فیلم های پدرخوانده به مضامین توطئه آمیز ثروتمندان علاقه مند باشد. در این دنیا است که با وو پلاتینیوم (با بازی اوبری پلازا)، یک روزنامه‌نگار تجاری زیبا آشنا می‌شویم که می‌خواهد برای خود ثروت و قدرت به دست آورد. او ابتدا معشوقه سزار است، اما به زودی با عمویش، همیلتون کراسوس (با بازی جان ویت)، ثروتمندترین مرد شهر ازدواج می کند. در همین حال، نوه کراسوس، کلودیو (با بازی شیا لابوف در لباس‌های همیشه در حال تغییر)، نقشه می‌کشد تا تمام پول خانواده را به ارث ببرد و خود را برای نفوذ به خرده فرهنگ‌های شهر القا می‌کند. بیشتر این دسیسه در طول یک عیاشی لجام گسیخته رخ می دهد که مهمانان نیمه برهنه به وضوح سبک زندگی روم باستان را تداعی می کنند. در بهترین حالت، این صحنه ها دارای ابداع سورئال هستند که جذابیت مست کننده و آشفته آنها را به تصویر می کشد. در بدترین حالت، آنها مانند تصاویر بریده شده از هنرمندان دست و پا چلفتی هستند که به طور نامنسجم می رقصند.

مگالوپولیس اغلب بین رویاهای خود و آنچه صرفاً ممکن است گیر می کند. مطمئناً لحظاتی از نوآوری خیره کننده دارد. هنگامی که سزار در شب به گوشه‌های تاریک‌تر و کمتر پر زرق و برق شهر سفر می‌کند، از کنار مجسمه‌های متحرک غول‌پیکر می‌گذرد: عدالت کورکورانه به دیوار تکیه می‌دهد، فلس‌هایش به شدت از تعادل خارج می‌شود. مجسمه مردی در زنجیر با لوحی در دست می لرزد و لوح تکه تکه می شود. مردی به آرامی موهای زنی را که توسط پرستاران فرشته احاطه شده است، شانه می‌کند و بعد متوجه می‌شویم که او تنها بوده، هیچ زنی در کار نبوده و در اتاقی کثیف است که در خاطراتش گم شده است. تا زمانی که عنصر تماشاگر زنده وجود داشته باشد (و چه کسی می‌داند که آیا این اتفاق دوباره با اکران فیلم در سینماها تکرار می‌شود)، مطمئناً قابل توجه است، اما آنقدر با کیفیت بی‌رحمانه و همه یا هیچ فیلم هماهنگ است که مخاطب آن را می‌پذیرد. به عنوان بخشی از فیلم: “خب، این اتفاق افتاد.” محو شدن‌های گاه ملایمی که تب را به رویاهای آخرالزمان و دراکولای برام استوکر بسیار گیج‌کننده می‌ساخت، اکنون تمام سکانس‌ها را در بر می‌گیرد. در آن فیلم ها اینها جلوه های سبکی بود. اما اینجا همه چیز یک نمایش است، همیشه.

اما پس از آن صحنه‌هایی می‌آیند که احساس می‌کنند عجله، بی‌درخشی و کم جمعیت هستند. چیزی که حماسه‌های قبلی کاپولا در مورد قدرت خانوادگی و خنجر زدن را بسیار جذاب می‌کرد، توانایی او در خلق داستان‌های عمیق بود: ما همیشه احساس می‌کردیم دنیای دیگری پشت شخصیت‌های کلیدی وجود دارد که با شور و شوق مرگبار می‌سوزد. مشکلات کارگردان در ساخت فیلم Megalopolis – نه فقط دهه‌هایی که طول کشید تا پروژه شروع به کار کرد، بلکه چالش‌های واقعی این فیلمبرداری خاص – در جاهای دیگر ثبت شده است. او پس از تولیدی که با اهداف بلندپروازانه‌تری آغاز شد، آشکارا در مورد کوتاهی و همکاری با گروه کوچک‌تر صحبت کرده است. گاهی اوقات ما می توانیم این را تشخیص دهیم. صحنه های ازدحام می تواند پراکنده باشد. شخصیت هایی که ظاهرا مهم هستند از داستان کنار گذاشته می شوند. علیرغم شکوه بصری، سینماتوگرافی دیجیتال گاهی مسطح و بیش از حد نوردهی می شود که عمق و جزئیات را کاهش می دهد و همه چیز را تک بعدی جلوه می دهد. می دانیم که کاپولا چشم خوبی دارد و او و مای مالایمار، فیلمبردار، قبلاً کارهای خوبی انجام داده اند. شاید نسخه های بعدی این فیلم وجود داشته باشد که جزئیات بیشتری را نشان دهد. یا شاید گاهی اوقات واقعیت اکنون، احتمالات گذشته را شکست می دهد.

مگالوپولیس پر از نقل قول ها و خطوطی است که شبیه نقل قول های آثار دیگر است. یکی از این کلمات قصاری که در فیلم نقل شده به مارکوس اورلیوس نسبت داده می شود: “هدف از زندگی این نیست که با اکثریت باشید، بلکه در بین دیوانگان نباشید.” جالب اینجاست که این نقل قول در هیچ کجای کار نیست. مارکوس اورلیوس وجود ندارد. ظاهراً یک بار لئو تولستوی آن را به امپراتور رومی رواقی نسبت داد و همه آن را به عنوان واقعیت پذیرفتند. بنابراین، این یک نقل قول جعلی است! اما با این وجود زیباست و ظاهراً هشداری هم در مورد خطرات دنبال کردن جمعیت و هم در مورد خطرات دیوانه شدن در برابر آنهاست. اما وقتی این خط را در فیلم شنیدم، یک کاما اضافی در آن تصور کردم، بین کلمات “فرار” و “پیدا کردن”: “هدف زندگی این نیست که با اکثریت باشی، بلکه خودت را پیدا کنی. [با فرار کردن]در میان دیوانگان پیدا نکنید. “

این جمله معنای اصلی را کاملا تغییر می دهد، اما با این فیلم و کل کارنامه کاپولا همخوانی دارد. او بارها و بارها با هر پروژه جدید خود را آگاهانه به آب می اندازد. او اعتراف کرد که هنگام ساختن Apocalypse Nav دیوانه شده است. در جای دیگری نوشته‌ام که فکر می‌کردم او دیوانه شده است تا دراکولای برام استوکر را بسازد، فیلمی که اکنون آن را شاهکار می‌دانم. مطمئناً مردی که تمام استودیو خود را به خطر انداخت تا «یکی از قلب ها» را بسازد – زیبا، گیج کننده، فراموش نشدنی و از نظر مالی فاجعه بار – درست فکر نمی کرد. بنابراین، او این کار را دوباره انجام داده و شاید از خودش پیشی بگیرد. مگالوپولیس ممکن است احمقانه ترین چیزی باشد که تا به حال دیده ام. و اگر بگویم که هر ثانیه دیوانه کننده آن را دوست ندارم، دروغ می گویم.

نویسنده: بیلگه ابیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *