شاه اسماعيل، پيش و پس از چالدران

مرتضی میرحسینی در اعتماد نوشت: پس از شکست در چالدران دست از مبارزه کشید و به لذت های درباری پرداخت. آن شکست، از نظر نظامی و حتی سیاسی، شکست چندان بزرگ و جبران ناپذیری نبود، اما تأثیر عمیقی بر شاه اول صفوی – که پیش از آن همیشه پیروز بود، داشت.

به گفته رویمر، «جنگ چالدران برای شاه اسماعیل فقط از دست دادن یک جنگ یا از دست دادن بخش‌هایی از سرزمین‌ها نبود، هاله و جوهره شکست ناپذیری او در چشمان پیروانش ناپدید شد، گویی این شکست چیزی نداشت که بعداً انجام شود. قداست او را به خطر انداختند و در مجموع، شاهان بعدی صفوی هنوز هاله ای از قداست داشتند، اما اعتماد به نفس اسماعیل را چگونه می توان توضیح داد که در 10 سال باقی مانده از عمرش دیگر توانایی راه اندازی ارتش برای سرکوب دشمنان داخلی یا خارجی را نشان ندادید؟

به نظر می رسد پس از جنگ چالدران، پویایی و شهامت قدیمی که در جنگ چالدران به نمایش گذاشته شده بود، از بین رفته بود، هرچند در این دوران، چه به دلیل شورش برخی از فرمانداران و چه در اثر حمله، فرصت عملیات نظامی فراهم شد. از خارجی ها .. چنین وظایفی را برای افسران خود محول می کرد. معلوم است که خود او در امر دفاع نظامی از تاج و تخت و امپراتوری دچار نوعی سستی و انفعال شدید شده بود.

اسماعیل اگرچه سنت انتقال بارگاه سلطنتی و مرکز فرماندهی از ایالتی به ایالت دیگر و نیز سنت کلبه های تابستانی را رعایت می کرد، اما بیشتر روزهای خود را به شکار، چوگان، تفنان و میگساری می گذراند. حتی در اکثر مواقع در اداره امور کشور دخالتی نداشت و مدیریت مسائل و مشکلات را به وزرا و سرلشکران خود واگذار کرد. در بهار 903 برای شکار به گرجستان رفت. آنجا مریض شد و مدتی روی زمین افتاد.

سپس به نظر می رسید که او بر بیماری غلبه کرده و رو به بهبودی است. وقتی به اردبیل برگشت، ظاهراً کاملاً سالم بود. اما در تبریز تب گرفت و سپس در همانجا درگذشت. او ویژگی های متناقض زیادی داشت و از عمر کوتاهش که به سی و شش سال نرسید، حکایات و روایات بسیاری باقی ماند، به ویژه برای کسانی که با معیارهای زمان خود درباره شخصیت های تاریخی قضاوت می کنند – و سپس قضاوت می کنند. برخی او را به دلیل بی باکی و جنگ طلبی و دستاوردهای سیاسی ماندگار زمان خود ستوده اند و برخی دیگر تعصب مذهبی و ظلم و نافرمانی او را محکوم کرده اند (در روایات تاریخی برای هر دو مقوله مطالب کافی وجود دارد).

در دوره‌ای حساس در اردبیل در میان آق‌قویونلوها که از بستگان مادری او بودند به دنیا آمد. در تحولات و تحولات بعدی پدر و برادر بزرگ خود را از دست داد، مدتی مخفیانه در گیلان زندگی کرد و سپس در نوجوانی به عنوان وارث خاندان صفوی به جمع مدعیان قدرت بازگشت. او در چندین جنگ بر آق‌قویونلوها و متحدانشان پیروز شد و بر بخش‌هایی از شمال ایران تسلط یافت. سپس به مقابله با دیگر رقبای خود رفت که هر کدام بر گوشه ای از ایران حکومت می کردند. تقریباً همه مدعیان دیگر را از سر راه برداشت یا به اطاعت خود آورد و حکومتی مقتدر به پایتختی تبریز تأسیس کرد. در زیر سایه همین حکومت بود که ایران پس از مدت ها به قول زرین کوب «دوباره پا به صحنه نوعی حکومت یکپارچه ملی گذاشت».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *