دردنامه ترانه علیدوستی بعد از مرگ برادرش در چهارشنبه سوری: با آتش بازی نکنید به خاطر ما خواهرها …

ترانه علیدوستی پس از فوت برادرش شرح وقایع آن روز را در صفحه اینستاگرام خود منتشر کرد و خطاب به جوانان گفت: اگر روزی تصمیم گرفتم تنها پیام اخلاقی زندگی ام را به جوانان بدهم، می گویم. ..

به گزارش عصر ایران این مطلب را در سال 1395 منتشر کرده ایم و برای چهارشنبه سوری مجدداً آن را بازنشر می دهیم، به امید اینکه تلنگری برای خانواده ها و جوانان باشد تا خدای ناکرده این روز مبارک به عزا تبدیل نشود. .

ترانه علیدوستی بازیگر سرشناس سینمای ایران که چند سال پیش (1392) برادرش عسگرافرهادی را در حین بازی در فیلم سینمایی «چرخه سوری» بر اثر انفجار مواد محترقه در «چرخان سوری» با انتشار یادداشتی از دست داد. صفحه اینستاگرام او توضیح این رویداد.

ترانه علیدوستی را نوشت:

او می گوید: «زمانی که در فیلم چهارشنبه سوری اصغر فرهادی بازی می کردم خیلی سخت بود، تمام داستان فیلم در همین روز بود، سپس اعلام کردند که در چهارشنبه سوری واقعی برادرم بر اثر تصادف ناگوار فوت کرده است. که انفجار مواد محترقه است هر وقت این خاطره تلخ را مرور می کنم یاد لحظه ای می افتم که خبر مرگ برادرم سر صحنه فیلمبرداری اعلام شد همه ما شوکه شدیم.

بابا و مامان همیشه نگران برادرم بودند و در نهایت نتوانستند کمکی به او کنند. پویان مثل خیلی از پسرهای نوجوان پسری لجباز و شرور بود. او اصلا پسر ساده ای نبود. او کنترلی بود که من نبودم، اما آنها جوابی را که از او نگرفتند می گرفتند. اقدامات او در نهایت این بلا را برای ما و خودش به ارمغان آورد.

من هنوز نمی توانم آن را باور کنم. ماجرای آن روز در سوریه هنوز برای من و خانواده ام یک کابوس است. در اواخر سال 83 و عید 84 من و خانواده ام روزهای بد و سنگینی را پشت سر گذاشتیم. هر روز برای ما سخت بود که پویا نباشیم و هنوز هم سخت است.

موقع فوت پویان مشغول فیلمبرداری فیلم چهاربانسوری بودم که دقیقاً در همان روز چهاربانسوری یعنی 4 اسفند 1362 فوت کرد، وقتی خبر دادند نمی دانم چطور به خانه رسیدم. اما بعد از آن و وقتی مراسم تمام شد، خواستم سریع و خودجوش با بازی در فیلم خودم را گرم کنم و دوباره به گروه ملحق شدم.

در واقع یک هفته سر کار نرفتم که سه روز آن سه روز اول عید بود که به هر حال و بدون هیچ اتفاقی تعطیل شد. در واقع به خاطر این اتفاق فقط 4 روز کار را متوقف کردم. بعد از اینکه سر کار برگشتم احساس کردم این یک هفته برایم مثل چهل روز است و خیلی دیر شده است.

خوشبختانه هیچکس مثل عزاداران با من صحبت نکرد و فضا سنگین نبود، مثل قبل دوستانه بود شاید چون بچه ها در این یک هفته مدام کنارم بودند و در همه مراسم ها حضور داشتند. امیدوارم این اتفاق برای هیچ خانواده ای نیفتد. زیرا چنین اتفاقاتی واقعا وحشتناک است و هرگز قابل هضم نیست.

شاید کسی که هرگز نتواند با این موضوع کنار بیاید مادر من باشد. البته نمی توان گفت این برای چه کسانی سخت تر بود! اگر روزی تصمیم گرفتم که تنها پیام اخلاقی زندگی ام را به جوانان بدهم (چون از دادن پیام خوشم نمی آید) می گویم تا می توانید لذت ببرید. الان وقتشه…، اما با آتش بازی نکن، با ریسک. نه به خاطر تو، بلکه به خاطر ما خواهران».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *