از ماجرای شوخی کسایی با شهناز، تا سفر سایه به اصفهان

کتاب پیر پرنیان اندیش مجموعه ای از خاطرات هوشنگ ابطحاج به قلم میلاد عظیمی و عاطفه طیه است که در سال 1392 توسط انتشارات سخن به چاپ رسیده است.

هوشنگ ابتهاج در این کتاب در مواجهه با پرسش های مجموعه داران از خاطرات خود می گوید. این کتاب در دو جلد و بیش از هزار صفحه منتشر شده است.

شبی با کسایی، شهناز و تاج اصفهانی

سایه از میان آن گنجینه اسرار، دونوازی درخشان استاد حسن کسایی و استاد جلیل شهناز را برگزید. افشاری

– شما بسیار مهربان و صمیمی هستید. با خوشحالی می گوید:

بله… عالیه، صدایی که از ساز میاد خیلی خوبه. با همه فرق داره به جملات او توجه کنید، مانند یک نویسنده بزرگ زیباترین و پرمعنی ترین جملات

پشت سر هم می آید. چند لحظه بعد…

من هیچ زوج هنری را ندیدم که به اندازه کسایی و شهناز موفق باشند. مکمل هم هستند. هیچ هنرمندی به این خوبی وجود ندارد و آنها سال ها با هم کار کرده اند. آنها همشهری هستند. با هم هماهنگ بودند… شهناز آدم بسیار موافقی است و شهناز برای هر کسی و جایگاه هرکسی در موسیقی احترام زیادی قائل است… زوج بسیار موفقی بودند.

– به ما گفتی که با استادی از دهه 30 دوست بودی و او در بیلیارد حریف تو بود و همیشه تو را می زد.

فکر کردی ازش می گیرم، همیشه می خندد

– روایت ها فرق می کند استاد، کی با استاد شهناز آشنا شدید؟

ارتباط ما بیشتر در رادیو بود که تاج کار همه ما بود، اما الان چیزی که در خاطرم مانده این است که شهناز را برای اولین بار در اصفهان حضوری دیدم.

– چه سالی؟

نگاهی به تاریخ غزلیات عشق همه بهانه از تست (1336) در همان زمان. چون آن غزل را همان موقع در اصفهان گفتم; یک شب در کنار زاینده رود قدم می زدم و نمی دانستم مرگ چیست. حسرت و اندوه عجیبی داشتم که دلیل خاصی نداشت. الان کاری نداریم در مورد سفر ما در آن سال نیز داستانی وجود دارد. جوانی آنجا بود که آواز هم می خواند و به تاج اصفهانی می گفت جقه یعنی کمی بالاتر از تاج (می خندد). این آقا جکه خیلی لطف کرد و پانزده روز برای ما خانه اجاره کرد و واقعاً دیوانه وار دنبال کار ما بود. هر روز از ساعت 15 به ما خیلی لطف داشت هنرمندانی که در اصفهان بودند یا برای نوروز به اصفهان آمده بودند از ساعت 15 تا 15 به این خانه می آمدند، آقای شهنازو را هم آنجا دیدم.

یک روز جوانی آمد که نی بازی می کرد، زودتر از همه آمده بود. جلوی ما نشست تا یک نفر وارد شد… این جوان از جایی که جلوی در نشسته بود که پر از کفش هم بود پرید و جلوی یک نفر زانو زد تا زانویش را ببوسد. شخصی این جوان را هل داد و به او توجهی نکرد. حالا یک روز یک نفر به من گفت که نتوانستیم یک جلد از کتابت را به ما بدهیم. در آن زمان تمرین سیاه 1 تازه چاپ شده بود. آن روز صبح در چهارباغ قدم می زدم، کیوسک سیاهی دیدم که مساخ می فروخت. کتاب را خریدم تا به کسی بدهم. خلاصه اون جوون چند دقیقه ای بین کفش ها نشست و بعد بلند شد و رفت… یکی اومد کنارم نشست و سلام کرد و من هم خیلی بی ادبانه جوابش رو دادم. تو مرا می شناسی و می دانی که در این زمان برای من مهم نیست که این شخص کیست، دوست قدیمی من، او بزرگترین هنرمند است…

علی تجویدی آمد و نشست و شروع کرد به صحبت درباره اینکه صبا چقدر آقا و فلانی، استاد ما بود و بزرگوار. به خاطر اخلاق علی تجویدی نامه نوشتم. یه همچین چیزی نوشتم الان دقیق یادم نیست و بعد کتاب رو دادم به تجویدی یکی گفت آقا تجویدی بده ببینم (صدای معلم یکی رو تقلید میکنه) قلبم شروع به تپیدن کرد خب من یکی را بشناس که شوخی است و از طرفی اگر شوخی بگوید صد جواب به او می دهم و از دعوا که من و فلانی خواهیم داشت تپش قلب گرفتم… درست گفتم.

کسی دوست من است و من همیشه به او بیشترین احترام را می گذارم. دیدید چقدر محترمانه به او می گویم آقای کسایی، آقای کسایی هر وقت تلفنی با او صحبت می کنم. این مرد برابری ندارد. من الان کار ندارم یکی قلمش را بیرون آورد و زیر نوشته من چیزی نوشت. گفتم (با لحنی ملامت آمیز): آقای تجویدی ببینم (گش گش می خندد). اصلا به دردش نخورد و خوشبختانه به خیر گذشت…

آقای عظیمی! کاسی هیچکس را در موسیقی تایید نمی کند، اما وقتی از صبا صحبت می کند، انگار از خدایش می گوید. حالا تصور کنید که ساباکی بود. یک شب با یکی در مهمانی بودیم. خب من و کاسی دوستان قدیمی هستیم و گاهی با هم شوخی می کنیم. یکی می گفت بهترین آدم های موسیقی بدترین آدم های دنیا هستند. من چطور؟ (صدای معلم یکی را تقلید می کند) گفتم یکی از دلایل حرفم تو هستی! خیلی خندیدیم. زمان سایه دلپذیر است و به سرعت خاطرات را بیان می کند…

یه آدم فوق العاده، یه آدم باهوش… تو گروهمون یه بازی میکردیم، یه گروه سی چهل نفری، بازی اینجوری بود، یه نفر از اتاق میرفت بیرون، یه موضوعی رو سوال میکردن، معمولا نمک. از این بازی میزان طنز و طنز بود. فردی که از موضوع انتخاب شده خارج شد از جمعیت خبر نداشت و وقتی به اتاق می آید باید بپرسید من کی هستم؟ و بعد هر نفر جمله ای گفت که مشخصه آن موضوع بود. مثلاً اگر در مورد طلا بود، توت می کاشتند و روی توت ها آب می ریختند تا آن شخص بگوید من طلا هستم.

یک بار یکی در گروه ما بود و اولین بار بود که این بازی را می دید. یک نگاهی به بازی انداخت (نگاه عقاب معلم شبیه یکی است) و بار دوم گفت: در مورد موضوعی تصمیم می گیرم و بعد گفت: پیستون گاو گفتیم: از پیستون گاو چه بگوییم؟ گفت: به جای همه شما می گویم فلانی رفت. بیرون آمد و گفت: من کیستم؟ آقای عظیمی به جان تو گفت، یک نفر سی چهل نفر، در مورد سینه گاو گفت که به عقل هیچکس نمیرسی، چطور اینقدر باهوش است، با این طنز قوی! من شوکه شدم که این شخص چنین تخیلی دارد، او فرد بسیار عجیبی است. او در قصه گفتن استعداد دارد، در شیطنت استعداد دارد.

می خندد و سرش را تکان می دهد…

یک روز یکی آمد پیش من و به من گفت که آقای ابتهاج، آقای تاج ما، چند قطعه دارد که خیلی اورجینال است، حیف است که گم شوند. یک روز آقای تاج بیاید این قطعات را بخواند. گفتم: آقای کسایی، از خدا می پرسم چرا اینطور مرا صدا می کنی؟ گفت: خوب یک روز قرار بگذاریم و آقای لطفی هم بداند! خب کسایی و شهناز هر دو اصفهانی هستند و زوج هنری هستند. وقتی این دو با هم کار می کنند واقعا اوج کارشان است.

با خودم گفتم حتما بداند که من ساز لطفی را دوست دارم، از دل من این را می گوید. لطفی خیلی خوشحال بود، دوست داشت با آدمی مثل فلانی ساز بزند، خلاصه آمد و نواخت. اثری به نام تنگستانی که کار بسیار زیبایی است و تاج در سنین پیری آن را چنان با قدرت می خواند که فرزند لطفی با شرم و حیا آن را سروده است. با جملات کوتاه یکی ساز می زند، حالا یکی این نوار را گرفت و به مهمانی خانه حسن شهباز رفت.

جلیل شهناز و خیلی های دیگر هم نوار را در دست داشتند و به صاحب خانه دادند و به او گفتند این نوار را ببند و گفتند من آن را به حالت تاری رساندم که در عمرت نشنیده ای (با لحن استاد). ). حالا گوش های جلیل شهناز تیز شده است. این چه کسی است؟ یکی داره اینطوری ازش تعریف میکنه بعد یکی ادامه داد که اگر ساز می دانی بگو چه کسی آن را می نواخت (صدای یکی را به طرز عالی تقلید می کند). سپس نوار بسته شد و هیچ کس نمی دانست که تاریک است. بعد به چشمان شهناز نگاه کرد و گفت: آقای لطفی زد این… معلوم شد که یک نفر تمام این برنامه را ترتیب داده تا شهناز را روی سرش بگذارد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *