«افعی تهران» و پایان آن؛ راضی‌ها و ناراضی‌ها

رضا صائمی در عصر ایران نوشت: تقریبا همه قبول دارند که سریال «عفی تهران» شروع و میانه خوبی داشت و با اشاره به واقعیت های اجتماعی جامعه امروز توانست روایتی جامعه شناسانه و روانکاوانه از بحران معاصر را به تصویر بکشد. مرد ایرانی، اما درباره پایان آن چنین اتفاق نظری وجود ندارد.

چرا که بسیاری از بینندگان از پایان سریال «عافی تهران» راضی هستند و برخی راضی نیستند. مخاطبانی که از این پایان راضی هستند به دو گروه تقسیم می شوند:

یک دسته از کسانی که از قاتل بودن آرمان بیانی متعجب و متحیر شده بودند و از این حیرت راضی هستند و دسته دیگر راضی هستند چون می بینند حدسشان از اینکه خود آرمان افعی تهران است درست از آب در آمده است.

هر دوی این دلایل اما نمی توانند به پایان سریال منطق دراماتیک بدهند. یکی از نظر فرم و روایت و دیگری به لحاظ شخصیت پردازی و روانکاوی نهفته در آن. اینکه مخاطب یک سریال حدس می‌زند قاتل در وسط آن کیست و در پایان حدسشان درست می‌شود به این معناست که مخاطب از روایت و راوی جلوتر است و اتفاقا نقطه ضعفش همین است. از فیلمنامه، زیرا نتوانست تعلیق خود را تا پایان و به اصطلاح برای مخاطب حفظ کند. دست دادن

غافلگیری زمانی اتفاق می افتد که پایان یک داستان برخلاف تصوری باشد که خود داستان در ذهن مخاطب ایجاد کرده است. جذابیت بسیاری از فیلم‌ها و سریال‌های پلیسی و جنایی در این است که در مرحله آخر ورق را ورق می‌زند و رازی را فاش می‌کند که مخاطب قبلاً آن را کشف نکرده است.

در سریال ایرانی لذت بردن از این که مجرم از پلیس جلوتر است یا او را دور می زند منطقی خارج از ساختار درام و ژانر دارد و دلایل فرامتنی و فرهنگی دارد که اگرچه ممکن است باحال باشد اما باید فرموله شود. در یک منطق نمایشی از قبل. سازگار باشید مهمتر از همه اینها، اما تضاد این پایان از نظر شخصیت پردازی و دنیای داستانی است که خود سریال ساخته است و از این نظر پایان مار تهران برعکس پیام آن شده است، زیرا آنچه در طول سریال شاهد ماجرای قربانی شدن آرمان پای بودیم. جراحات و جراحاتی در دوران کودکی وجود دارد که بر روح او وارد شده است و از این رو انتظار داشتیم در مرحله پایانی به لحظه کاتارسیس و بازآفرینی برسیم، نه تماشای خودباختگی.

منطقی بود که او در روند درمان و تجربه دوباره عشق و بهبود پدرش به فرد بهتری تبدیل شود و حتی این فرصت را داشت که به جای تبدیل شدن به مار وحشتناکی با بازگشت به الهه زندگی خود را از نو آغاز کند. دیگران را مسموم می کند می کشد.

ما به عنوان مخاطب با آرمان بیانی همدردی کردیم و با دردهای او همذات پنداری کردیم تا او رنج مشترک ما را فریاد بزند و از زخم های بی نظیرمان بگوید نه اینکه زخمی شود که بر جان دیگری بیفتد.

آیا می گویید آن که قربانی می شود فداکاری می کند؟ آره! اما نه «آرمان» که منتقد و فیلمساز و اهل هنر و فرهنگ است. نه آن که کتاب می خواند و فیلم می بیند و نقد و فیلمنامه می نویسد و اساساً هنرمند است.

می گویید هنرمندان هم اشتباه می کنند و می لغزند؟ آره! اما نه در حد قتل و اینکه قاتل شوند! این یک قاتل زنجیره ای است. احتمال و باور قتل باید در سیما و شخصیت فردی مثل آرمان گنجانده شود تا بتوان پذیرفت که افعی تهران بوده است.

به یاد بیاوریم که او چگونه از درد در اتاق درمان فریاد می زند. اگر به سینما و هنر نمی رفتم دزد و قاتل نمی شدم. پس چرا این اتفاق افتاد؟ رفتار او در طول داستان با قاتل شدنش در پایان داستان سازگاری ندارد.

آرمان گفت این فیلم را ساخته تا صدای بچه هایی مثل خودش باشد. برای روایت آنها و رنج آنها. تا کینه هایشان در گلویشان نماند و خفه نشوند. نه اینکه گلوی دیگران را بگیریم و آنها را خفه کنیم.

هنر هنرمندان این است که زخم های خود را به اثری باشکوه تبدیل کنند، نه اینکه اثری از قاتل بودن از خود به جای بگذارند. از طریق هنر، به جای افتادن در باتلاق جنایتی مانند قتل، خود را از غرق شدن در منجلاب رنج نجات می دهند. آرمان مقابل ناظم ظالم ایستاد. عکس العملی که مناسب بود، اما گرفتن جان از دیگران در باور گنجانده نمی شود.

هنرمند از غم انگیزه قتل نمی سازد، غم را در غنای هنر خود به کار می گیرد تا با ایجاد معنا از آن خلاص شود. خلق می کند تا بدخلقی خود را نبازد و در خلقت شتاب نکند.

هنرمند خلاق است، خلق می کند نه کشتن. روحیه و اخلاق کاری او زیبایی آفرینی است نه اینکه بر زیبایی خط بکشد و از زخم هایش خشن شود.

به ترفیع خود فکر می کند تا عصبانی نشود. هنرمند اهل تعالی است، جراحاتش را اصلاح می کند تا به زشتی نرسد. آرمان، اما در برابر دردهایش باخت تا با انتقام زخم هایش، هنرش را تاخت.

اهل هنر کمبودهای خود را به کیمیای هنر گره می زنند تا مس وجودشان طلا شود نه اینکه خودشان عامل فاجعه شوند. آرمان بیانی حق داشت اما حق داشتن با حق بودن یکی نیست.

او برای ساختن فیلم «افعی تهران» به جای اینکه خودش را افعی کند، زحمت کشید و زحمت کشید. او در فیلم خود سعی می کند دلایل این افعی سازی را توضیح دهد و از تکثیر آن جلوگیری کند.

چگونه می توان پذیرفت که راوی شر، بانی شر باشد؟ چگونه ممکن است کسی که عشق را در اوج بحران ها و آشفتگی های فردی و عصبیت روزگار تجربه کرده، هم عاشق باشد و هم قاتل؟

آرمان بیانی فیلمبردار بود و به قول ناصرالدین شاه در فیلم «بازیگر سینمای ناصرالدین شاه» قرار بود فیلمبردار آدم تربیت کند نه قاتل!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *