مختار باکوی یاسمین و آرمین باکوی بود. خودش با دستان خود آنها را از زیر آوار بیرون کشید. چند ساختمان فراتر از خانه خود. روز جمعه ، 23 ژوئن ، هنگامی که مختار با صدای انفجار از خواب بیدار شد تا به ایستگاه آتش نشانی شماره 71 در خیابان کرمان ، تهران برود ، او شنید که اسرائیلی برای اولین بار به تهران ، خیابان نارماک حمله می کند. ج
گزارش میهن ؛ خیابان نارماک او را از خانه خواهرش مونا در خیابان حاجیزاد یادآوری کرد. خانه ای که در آن علی باکوی ، یک دانشمند هسته ای و بوکسور و فرزندانش ، آرمین و یاسمین زندگی می کردند.
یاسمین باکوی یک دانشجوی 23 ساله در دانشگاه شریف بود و برادرش آرمین باکوی 16 ساله و یک دانشجوی نخبه ، که قرار بود سال آینده امتحان ورودی آزمایشی را برگزار کند. اکنون مختار باکوی ، دایی آنها ، که از سال 2008 در تهران بوده است ، در مورد لحظات پیدا کردن قطعات بدن خود در خانه های اطراف با “خانگی” صحبت می کند.
مختار باکوی می گوید که او خبرهای اولیه را در تلویزیون دیده است: “تا زمانی که همسرم در تلفن خود دید ، اسرائیل به نارماک برخورد کرده است. او جایی نوشت که او یک خانه در خیابان حاجی سادنگی دارد و عکس او این است. من دیدگاه ساختمان ما را می دانستم. من به سرعت لباس می پوشم ، موتور را روشن می کردم و به آنجا می رفتم و به آنجا می روم. چهار و پنج نفر غربی نبودم.
به داخل رفتم اما نتوانستم به طبقه سوم بروم. این هم آتش بود و هم که یکی از ستون های بزرگ در راهرو خم شده بود و رها نمی شد. من بیرون آمدم و دیدم که متأسفانه دسترسی بسیار دشوار است و نتوانست انجام دهم. من به سرعت به ایستگاه رفتم و لباس هایم را پوشیدم. من به صحنه حادثه برگشتم و از ساختمان آمدم و تا آن لحظه دو بدن را پیدا کردیم. این یک صحنه دشوار بود ، اما به هر حال متاسفانه کار ما است. “خوب ، ما فکر نمی کردیم که این اتفاق برای خودمان رخ دهد.”
مختار خواهرش مونا را پیدا کرد در حالی که سرش از تنش جدا شده بود. تقریباً مانند اوضاع علی باکوی ، پسر در خانواده آنها. “آرمین” اما چندین ساختمان پیدا شد. درست مثل “یاسمین”. علی و مونا و آرمین اکنون دفن شده اند اما یاسمین هنوز نیست. مقامات پزشکی قانونی گفته اند که خانواده باید منتظر بمانند تا آزمایش DNA از بدن باقیمانده خود گرفته شود تا در صورت سازگاری با آزمایش والدینش ، او باید دفن شود.
مختار می گوید: “من تمام توان خود را برای یافتن دخترم داشتم.” دختری که نخبه و عشق او بود. رابطه ما با یکدیگر بسیار خوب بود. من می دانستم دخترش کجا خوابیده است. من به آنجا رسیدم ، اما متأسفانه آوار خیلی زیاد بود تا اینکه دو روز طول کشید تا آن را پیدا کنیم. متأسفانه آنچه ما حدس زدیم درست بود ؛ که در پایان ساختمان ما رو به رو است. سرانجام ، چند قطعه بدن با تکه های لباس و جوراب پیدا کردیم. من خواهرم را به آنها نشان دادم و خواهرم گفتند بله به این لباس یاس. سپس آن قطعات را در یک کیسه فریزر جمع کردیم و داروی پزشکی قانونی فرستادیم که البته ، هنوز هم جواب نمی داد. “
مونا مثل مادرش برای مختار بود: “من هر وقت به خانه می رفتم ، و وقتی می خواستم بیرون بیایم ، دو کیسه فقط به من غذا و اسباب بازی برای بچه ها می داد. این خیلی یونجه بود. رابطه من با آرمین بسیار خوب بود. او عاشق فوتبال بود. به غیر از فوتبال به او گفت. خیلی خوشحال شد که شما همواره با همدیگر را تشویق می کنیم.
روزهایی که مختار به دنبال عزیزان خود در آن ساختمان بود ، روز سختی بود: “به من گفته شد که می توانید در این پروژه باشید تا بتوانید همه کسانی را که شهید بودند از منطقه خارج کنید. من چهار روز در آنجا بودم. بعد از چهار روز ، من بعضی از آنها را انجام می دادم. من در ساختمان ما گریه می کردم و به دنبال آنها می گشتم.
همکاران من این داستان را درک کردند و آنها سعی داشتند به سرعت کار خود را انجام دهند. به سرعت آنها را به آمبولانس تحویل دهید تا یک داروی پزشکی قانونی باشد. آنها به ما اجازه نمی دهند که فیس بوک و همچنین فیس بوک شویم. آتش نشانان واقعاً سنگ را تمام می کنند. ما به هر حال مثل یک خانواده هستیم. ساعتهای زیادی داریم دوستانم که به خاطر من به خانه نرفتند ، روی پاهایم ماندند. “تا اینکه سرانجام آنها را از زیر آوار خارج کردیم.”
مختار در تمام روزهای جنگ در عملیات بود. او و همكارانش حداقل 15 بدن را از بقایای ساختمانهای منفجر شده برداشته اند: “تمام سیستم آتش نشانی به نظر من است كه شما می خواهید مردم را به شما بدهید. تنها ایده هموطن خود نجات است. وقتی به صحنه حادثه می روید ، همه چیز از ذهن شما پاک می شود.”





