هفت رباعی درخشان از «مهستی»؛ بانویی که کمتر از او شنیده‌ایم

ادبیات فارسی در قله های رفیع که سر در ابرهای آسمان دارند کم ندارد. از فردوسی گرفته تا حافظ، سعدی، مولانا و بسیاری دیگر که نامشان را زیاد شنیده ایم، هرچند شاید آن طور که باید آثارشان را نخوانده باشیم.

به گزارش فرادید، اما در این گستره وسیع، شاعرانی هستند که نامشان تا حد زیادی برای بسیاری از فارسی زبانان ناشناخته مانده است و شیرینی ابیات لطیفشان، روح ما را کمتر شیرین کرده است.

مهستی گنجوی یکی از این ستارگان است که شاید تابش اشعه اش کمتر به چشم ما رسیده باشد. مهستی بانویی شیرین زبان اهل گنجه بود که در عصر غزنوی می زیست. رباعیات او از نظر ثبات و ارزش های ادبی از بالاترین سطوح شعری است و می توان گفت که گاه شعرهای او با اشعار بزرگ ترین شاعران زبان فارسی مقایسه می شود.

ویژگی خاص شعر مهستی این است که با وجود جدی بودن، در بیشتر موارد رگه هایی از طنز نیز در آن دیده می شود. حتی عاشقانه های غمگین او گاهی شوخ به نظر می رسد و همین آمیختگی از احساسات و عواطف است که به شعر مهستی طراوت لذت بخشی می دهد.

در اینجا به بررسی چند رباعی زیبای مهستی می پردازیم.

رباعی اول ظاهرا خطاب به یک «خواستگار» خیالی یا واقعی است. مهستی در این شعر می گوید خواستگارش با اینکه پولدار است احساس می کند چیزی در او کم است:

در خانه تو آنچه مال من است ممکن نیست

از دل باز نمی شود

گفتی: من از نظر ثروت همه چیز دارم.

بله، همه چیز وجود دارد، آن چیزی که باید باشد نیست

رباعی دیگر خطاب عاشقانه ای است که در آن مهستی به معشوقش می گوید که این بار قبل از مستی حرف دلش را می زند تا معشوق آن حرف ها را به مستی و حماقت نسبت ندهد.

موهای سرت را می بندم

تا بنشینی مستی

قبل از مستی همه چیز در دل است

قبل از اینکه دوباره بگویی می گویم مستی

رباعی بعدی که از قضا زیبا و آهنگین هم هست، به معشوق رنج کشیده هشدار می دهد که روزگار ممکن است اوضاع را برگرداند:

دشمن شما همیشه در حال جوشیدن است

شما با ما به شوخی صحبت می کنید

برای عزت خودت و ذلت من دعا کن

کاندر پشت پرده بازی است

رباعی دیگر مهستی که تا حدودی شهرت یافته است، با ردیف ها و قافیه های دلنشین و زیبا، پیش بینی خود را از تنبلی و بی وفایی عاشق بیان می کند:

فکر کردم قولت خیلی ضعیفه

می دانستم که شکستن آن درست است

این دشمنی دوست من با من است

تو این کار را کردی، من اول آن را می دانستم

کوارتت بعدی یک شاهکار کامل است! این شعر عاشقانه خطاب به یک قصاب جوان از مرد جوان می خواهد که مردگان عشق خود را مانند حیوانات کشته شده در مغازه اش «نفروشد».

من قصابم و در غم تو می جوشم

سعی می کنم تا چاقو به استخوان برسد

رسمی است که شما را به عنوان قاتل بفروشند

به خاطر خدا اگه منو بکشی میفروشمش

و در رباعی دیگر وصف برخورد عاشقانه را به سفیدی و آیینه وار «دندان» عاشق گره می زند:

در راه سوگندش را گرفتم

صورت خندانش از شرم عرق ریخت

پس به صورت زرد من بخند، ممنون

عکس صورتم روی دندانش افتاد

و در آخر یک رباعی دیگر که نشان می دهد مهستی از اختلاف سنی زیاد زن و شوهر اصلا خوشش نیامده است:

یک زن نوجوان اگر پیر بود

همیشه غمگین بود تا اینکه پیر شد

بله، ضرب المثلی هست که زنان می گویند:

“در کنار زن یک تیر از پیرمرد بود”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *