«زخم کاری»؛ قصه ترسو‌های برنده یا شجاعان بازنده

فصل سوم «زخم» در میانه امپرسیونیسم متن و فرم اکسپرسیونیسم در تلاطم است. متن، همان طور که گفته شد، برداشتی آزاد از تکرارهای تاریخی است و مهدویان و هم نویسندگانش به راحتی از دو اثر شکسپیر (ریچارد سوم و لیر شاه) بهره برده اند و توانسته اند دست به خلاقیت و بداهه بزنند.

به گزارش جوان، بازی مهم ترین و مطمئن ترین راه فرار از روزگار است. از ابتدا تا کنون، اما همه این بازی ها در سرزمین روزگار انجام می شود و انسان در دایره ای که زمان رانده است، مبارزه می کند. به همین دلیل است که نمایش و داستان به سرعت در روح و قلب بشر رخنه کرد و امروزه جزئی جدانشدنی از او محسوب می شود.

سریال «ذوب کاری» ساخته محمدحسین مهدویان که این روزها شاهد هفتمین قسمت از فصل سوم آن هستیم، میدان وسیعی برای بازی مردم است. روابط و تعامل شخصیت ها با یکدیگر ما را به یاد بازی مرغ می اندازد.

در این بازی دو نفر در ماشین های خود روبروی هم قرار می گیرند و با سرعت رانندگی می کنند. هر کس اول از راه منحرف شود بازنده و دیگری برنده است. اگر هر دو منحرف شوند، باید دوباره شروع کنند. اگر هر دوی آنها نترسند و تا آخر در جاده بمانند، به احتمال زیاد جان خود را از دست می دهند یا آسیب جدی می بینند و در نهایت ضرر می کنند. در این بازی احتمالا باخت بیشتر از برد است.

زخم کاری در فصل سوم که انتقام نام دارد در واقع تصویری از لحظه از دست دادن افرادی است که خواسته یا ناخواسته وارد بازی کوتوله ها می شوند. یا باید فرار کنند یا بمیرند. هلدینگ ریزآبادی در واقع نمادی از حضور کوتوله ها در عرصه اقتصاد و قدرت است و همین موضوع نقطه شروع بحران و البته جذابیت بازی مردم آن است.

معمولا در چنین شرایطی که مهره ها زیاد و فعل و انفعالات بسیار پیچیده است، نام بازی شطرنج به میان می آید که به نظر من تشبیه کامل و درستی نیست، زیرا در این بازی شانس و اتفاقات تاثیری ندارند. در روند آن در واقع، بازی تخته نرد بسیار شبیه تر و نمونه واقعی تر است. یعنی هم شانس و اقبال در تصمیم گیری و سرنوشت مردم نقش دارد و هم فکر و سرنوشت و هم شجاعت و ریسک.

اما آنچه در تماشای فصل سوم ژورکاری اهمیت می یابد، جایگاه مخاطب در مواجهه با اتفاقات آن است. دیدن این سریال از منظر پدیدارشناسی یا پدیدارشناسی می تواند اهمیت و دستاوردهای بیشتری داشته باشد. در گام اول به مخاطب توصیه می شود که کنش دوران (اصطلاح روانشناسی) را در سیستم ذهنی خود ایجاد کند. یعنی تمام پیش فرض های ذهنی و افکار گذشته را کنار بگذاریم و بدون تعصب سریال را تماشا کنیم. در اینجا می خواستم تاکید کنم که مخاطب در حین تماشای اثر تبدیل به محققی می شود که به دنبال یافتن حقیقت و جوهر اصلی داستان است. به این ترتیب او می تواند حقایقی را پیدا کند که برایش جالب یا حتی مفید باشد. پس اگر مخاطب را محققی آگاه و بی‌طرف بدانیم، می‌توانیم سازوکار شخصیت‌ها و تعاملات آن‌ها را درست‌تر تحلیل کنیم.

ایده پردازی و شخصیت پردازی مرحله دومی است که مخاطب می تواند به شخصیت های ذاکری بدهد. مثلاً شخصیت «سماوات» با بازی کیومرث مرادی، یکی از توانمندترین بازیگران تئاتر کشورمان را چگونه می توان تحلیل کرد؟ او در این فصل جایگاهی کلیدی دارد و حضورش داستان را وارد تنش ها و کنش های زیادی می کند. خب اگر بخواهیم نقش یک کهن الگو یا کهن الگوی خاص را به او بدهیم، سخت است. او چیزی است در وسط هفازیتوس (درونگرا و خلاق)، هادس (آرام و سوگوار)، آپولو (تکلیف و برنامه ریز). این مقوله زمانی حاصل می شود که پیشینه ذهنی نسبت به او داشته باشیم. بنابراین در چنین شرایطی نمی توان تحلیل درست و عمیقی از شخصیت او داشت، اما اگر بخواهیم از منظر پدیدارشناسانه به او و دیگر شخصیت های داستان نگاه کنیم، می توانیم بر اساس تجربیات شخصی خود قضاوت شخصی داشته باشیم. دانش و جهان بینی و البته نزدیک به واقعیت. ما از تعاملات شخصیت های داستان سود خواهیم برد و در نتیجه جراحت-انتقام به اثری تبدیل می شود که زوایای مختلف آن برایمان نمایان می شود و درک اثر شیرینی تماشای آن را برایمان بیشتر می کند.

در چنین شرایطی است که می‌توانیم با هم اجماع در درک مخاطب داشته باشیم که هر یک قضاوتی بی‌طرفانه داشته باشند و به سرعت به ذهن همدیگر نزدیک شوند و در نهایت نظام تحلیلی که ریشه در حقیقت و حقیقت دارد. واقعیت ، ساختن مشاهده می شود که مهدویان با کار جدیدش این توانایی را به دست آورده است که ذهن مخاطب را به هم نزدیک کند و آنها را وادار کند که مردمش را در یک معاشرت منصفانه قضاوت کنند.

نکته دیگر در مورد فصل سوم زخم، اهمیت زمان و گذر آن است. شخصیت‌های این سریال با گذشت زمان هویت پیدا می‌کنند، هویتشان تغییر می‌کند و موجودیت جدیدی پیدا می‌کنند. از آنجایی که شخصیت های اثر دارای شخصیت هستند، یعنی مجموعه ای از نقاط ضعف و قوت هستند، بنابراین گذر زمان در شناخت آنها و البته ساختن آینده داستان نقش حیاتی دارد.

برزخی که هر فردی در آن وجود دارد باعث می شود که تعریف زمان معنای خاصی پیدا کند و در واقع فضای تکوینی شخصیت ها را شکل دهد. در چنین شرایطی است که ساخت واقعیت اجتماعی در سریال به کندی صورت می گیرد. اما از آنجایی که مهدویان در نگارش فیلمنامه سریال با کمک سایر نویسندگان برداشتی آزاد از دو اثر ویلیام شکسپیر، نمایشنامه نویس مشهور انگلیسی داشته است، می توان گفت سنت ادبی به مخاطب تحمیل شده است. توسط سازندگان اثر که یکی از موضوعاتی است که اثر تفسیری را برای مخاطب قاب می کند. مخاطب دنیای اثر را آن گونه که در ذهنش فرض می شود می بیند و بر اساس قصد خود در حین تماشای آن، مفاهیم ارائه شده را درک می کند و نسبت به آن واکنش نشان می دهد.

همانطور که فیلسوف مشهور آلمانی مارتین هایدگر بیان می کند، “معنا یک واقعیت تاریخی است.” بر این اساس، ما شاهد تکرار تاریخ با اشاره به آثار شکسپیر هستیم. به همین دلیل است که افراد داستان آشنا به نظر می رسند و می توانیم به سرعت حداقل تعدادی از آنها را در جامعه شناسایی کنیم. شخصیت ها مدام در حال گفتگو با یکدیگر هستند و از طریق این گفتگوها وجود خود را کاملتر می کنند. از آنجایی که زمان خالق آن است، ما به سرعت شاهد تکامل شخصیت ها هستیم، البته تکاملی که در آن کمال وجود ندارد.

در اینجا باید یک چیز دیگر در مورد شخصیت ها بگویم که ضروری به نظر می رسد. مهدویان با پختگی کامل توانسته در نمایش شخصیت های اثر خود چشم اندازی ایجاد کند. در معنای لغوی آن می توان اغراق کرد، اما من این موضوع را از دید مخاطب عام مطرح کردم، چون شخصیت ها مدام به مخاطب نزدیک می شوند. وقتی دور هستند، چهره‌شان ویژگی‌هایی دارد که با نزدیک شدن به مخاطب تغییر می‌کند. یا بهتر است در نظر بگیریم که مخاطب با نگاهی پدیدارشناسانه به سراغ شخصیت‌ها می‌رود و با تغییر زاویه‌ای که نسبت به آن‌ها پیدا می‌کند، پدیده‌های روبروی او تغییر می‌کند و شناخت و قضاوت درباره آن‌ها نیز تغییر می‌کند.

اما بد نیست در مورد تصویر و کادربندی سریال به اختصار صحبت کنیم. به طور خلاصه می توان گفت فصل سوم زخم کاری در میانه امپرسیونیسم متن و اکسپرسیونیسم فرم در تلاطم است. متن همانطور که گفته شد برداشتی آزاد از تکرارهای تاریخی است و مهدویان و همکارانش به راحتی از دو اثر شکسپیر (ریچارد سوم و لیر شاه) بهره برده اند و توانسته اند به آفرینش ها و بداهه پردازی ها بپردازند. خلق الساعه، اما در به تصویر کشیدن آنها، واقعیت را تابع احساسات درونی شخصیت های آن می کند. این امر به کمک موسیقی اکسپرسیونیستی خود منجر به اغراق و جسارت احساسات شخصیت ها در نزد مخاطب می شود.

چیزی که زخم می زند؛ فصل انتقام انگار حضور بچه هاست. شخصیت ها در این فصل به شدت عقیم هستند. هر لحظه می توان حرکت کند تخریب آنها را در روند کار مشاهده کرد. در دو فصل قبل حضور دختر کولی جنبه ای تامل برانگیز به کار بخشیده و توانسته کار را از افتادن در دام سوسیالیسم نجات دهد اما در این فصل هنوز خبری از او و فرزندان دیگر نیست. حتی جوانان هم بسیار ضعیف هستند و میدان در دست افراد باتجربه و قدیمی است. باید ببینیم در قسمت های بعدی فصل سوم زخمی شدن، در بازی این آدم های داستانی، کدام یک برای ماندن و ادامه دادن، در آخرین لحظه شهامت را فدای ترس می کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهادات سردبیر:

تبلیغات متنی