استفان والت، نظریه پرداز برجسته روابط بین الملل: معلوم شد که حق با چامسکی بود

پایگاه خبری تحلیلی میهن تجارت (mihantejarat.com):

استیون والت در فارین پالیسی نوشت: برای بیش از نیم قرن، نوام چامسکی به عنوان منتقدی استوار، سرسخت و از نظر فکری مورد احترام سیاست خارجی معاصر ایالات متحده شناخته می شود. او در سلسله‌ای از کتاب‌ها، مقاله‌ها، مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های مستمر، بارها تلاش کرده است تا رویکرد پرهزینه و غیرانسانی واشنگتن را در سایر نقاط جهان افشا کند. رویکردی که به اعتقاد او به میلیون‌ها نفر آسیب رسانده و خلاف ارزش‌های ادعایی ایالات متحده است. ناتان جی رابینسون، یکی از نویسندگان اسطوره ایده آلیسم آمریکایی، در مقدمه کتاب می نویسد که اسطوره ایدئالیسم آمریکایی «به منظور گردآوری نکات برجسته آثار مختلف چامسکی در یک جلد نوشته شده است تا مردم را با رشته اصلی خود آشنا کند. نقد سیاست خارجی ایالات متحده است. کتاب این وظیفه را به نحو شایسته ای انجام می دهد.

به گزارش سرویس بین الملل «میهن تجارت»، این مقاله ادامه می دهد: همانطور که از نام کتاب پیداست، هدف اصلی آن این است که سیاست خارجی ایالات متحده را آرمان های عالی مانند دموکراسی، آزادی، حاکمیت قانون و حقوق بشر هدایت کند. برای کسانی که به این دیدگاه معتقدند، آسیبی که آمریکا گاهی به کشورهای دیگر وارد کرده، پیامد ناخواسته و بسیار تأسف‌آور اقداماتی است که با اهداف عالی و نیات عالی انجام شده است. رهبران آمریکا به طور مداوم به مردم خود یادآوری می کنند که آنها یک “ملت ضروری” و “بزرگترین نیروی آزادی که جهان تا به حال به خود دیده است” هستند، و اطمینان می دهند که اصول اخلاقی “مرکز سیاست خارجی ایالات متحده است.” این گونه توجیهات خودبزرگ بینی پس از آن بی پایان توسط گروهی از سیاستمداران و روشنفکران در مقام تکرار می شود.

برای چامسکی و رابینسون، این ادعاها بی معنی است. جمهوری جوان آمریکا نه تنها ماموریت تاریخی خود را با انجام عملیات نسل کشی علیه جمعیت بومی انجام داد، بلکه از آن زمان به بعد از یک سری دیکتاتوری های وحشیانه حمایت کرد، در بسیاری از کشورها برای جلوگیری از فرآیندهای دموکراتیک مداخله کرد و جنگ یا درگیری ایجاد کرد. یا حمایتی که منجر به کشته شدن میلیون ها نفر در هند و چین، آمریکای لاتین و خاورمیانه شده است، همه در حالی که به دروغ ادعا می کنند که آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و دفاع از دیگر آرمان های عالی انسانی است. مقامات ایالات متحده به سرعت کشورهای دیگر را در صورت نقض قوانین بین المللی محکوم می کنند. اما آنها از پیوستن به دادگاه کیفری بین المللی، کنوانسیون حقوق دریاها و بسیاری از کنوانسیون های بین المللی دیگر خودداری می کنند. ایالات متحده همچنین مانند پرزیدنت بیل کلینتون در جنگ 1999 علیه صربستان یا رئیس جمهور جورج دبلیو بوش در حمله به عراق در سال 2003، از نقض منشور سازمان ملل دریغ نمی کند. حتی زمانی که جنایات دولت ایالات متحده مانند قتل عام مای لای، سوء استفاده در زندان ابوغریب و برنامه شکنجه سیا فاش می شود، فقط افراد پایین رتبه مجازات می شوند، در حالی که سیاست گذاران همچنان اعضای محترم نظام باقی می مانند.

فهرست بلندبالایی که چامسکی و رابینسون از این ریا ارائه می‌کنند، هشیارکننده و قانع‌کننده است. هیچ خواننده بی طرفی نمی تواند این کتاب را بخواند و همچنان به باورهای مذهبی که رهبران ایالات متحده برای توجیه اقدامات سختگیرانه خود استفاده می کنند، باور داشته باشد.

اما استدلال های کتاب در تبیین دلایل رفتار مقامات آمریکایی چندان قابل قبول نیست. چامسکی و رابینسون استدلال می کنند که “نقش عمومی در تصمیم گیری محدود است” و “سیاست خارجی توسط گروه های کوچکی طراحی و اجرا می شود که قدرت خود را از منابع داخلی می گیرند”. به گفته نویسندگان، سیاست خارجی آمریکا عمدتاً در خدمت منافع گروه‌هایی مانند مجتمع نظامی-صنعتی، شرکت‌های انرژی و «شرکت‌های بزرگ، بانک‌ها، مؤسسات سرمایه‌گذاری و روشنفکران سیاست‌مدار هستند که دستورات کسانی را که بخش خصوصی را مدیریت می‌کنند، اجرا می‌کنند. امپراتوری هایی که بر بیشتر جنبه های زندگی ما حکومت می کنند، آن را در دستان خود دارند.”

اهمیت علایق ویژه و نقش محدود مردم واقعی مسلم است، اما تصویر پیچیده‌تر از آن است که تصور می‌شود. به عنوان مثال، هنگامی که منافع شرکت و منافع امنیت ملی تضاد دارند، منافع شرکت معمولاً از دست می‌رود. به عنوان مثال، زمانی که دیک چنی در دهه 1990 مدیریت هالیبرتون، یک شرکت خدمات نفتی را بر عهده داشت، از سیاست خارجی متمرکز بر تحریم که مانع از کسب درآمد این شرکت در ایران شد، ناراضی بود. سایر شرکت های نفتی آمریکایی نیز علاقه مند به سرمایه گذاری در ایران بودند، اما تحریم های آمریکا به قوت خود باقی ماند. به طور مشابه، شرکت‌های فناوری مانند اپل با تلاش‌های اخیر ایالات متحده برای محدود کردن دسترسی چین به فناوری‌های پیشرفته مخالف هستند، زیرا محدودیت‌ها سود آنها را تهدید می‌کند. این محدودیت ها ممکن است درست نباشد، اما نکته اینجاست که منافع شرکت ها همیشه در سیاست آمریکا تعیین کننده نیستند.

چامسکی و رابینسون همچنین اذعان دارند که دیگر قدرت‌های بزرگ به شیوه‌ای مشابه ایالات متحده عمل کرده‌اند و این کشورها نیز توجیهات اخلاقی پیچیده‌ای برای معافیت خود از اعمال شیطانی ارائه کرده‌اند. با توجه به اینکه این رفتار قبل از ظهور سرمایه داری شرکتی مدرن (چه رسد به مجموعه صنعتی- نظامی) وجود داشته است، نشان می دهد که این سیاست ها بیشتر به منطق رقابت قدرت های بزرگ مرتبط است تا خواسته های خاص شرکت های آمریکایی. و اگر قدرت‌های غیرسرمایه‌داری به روش‌های مشابهی عمل کرده‌اند، در آن صورت عواملی باید سایر دولت‌ها را وادار کند که ارزش‌های خود را کنار بگذارند تا بر رقبا برتری پیدا کنند یا از کسب مزیت مشابه جلوگیری کنند. برای واقع‌گرایان، این عامل ترس از این است که اگر قدرت‌های دیگر قوی‌تر شوند و تصمیم بگیرند از قدرت خود در راه‌های مضر استفاده کنند، چه اتفاقی می‌افتد.

توصیف چامسکی و رابینسون از افرادی که این سیاست ها را اجرا می کنند ممکن است برای برخی از خوانندگان ساده به نظر برسد. آنها مقامات آمریکایی را افرادی عمیقا بدبین توصیف می کنند که آگاهانه به دلایل صرفاً خودخواهانه کارهای بد انجام می دهند و به عواقب اعمال خود برای دیگران اهمیت چندانی نمی دهند. اما بسیاری از این افراد بدون شک بر این باورند که کاری که انجام می دهند هم برای آمریکا و هم برای جهان خوب است و سیاست خارجی ناگزیر شامل داد و ستدهای دردناکی است. شاید آنها خودشان را فریب می دهند، اما سایر منتقدان متفکر سیاست خارجی آمریکا – مانند هانس مورگنتا – به آسانی اذعان کرده اند که حفظ خلوص اخلاقی در سیاست غیرممکن است. چامسکی و رابینسون به ندرت در مورد هزینه‌ها یا پیامدهای منفی سیاست‌هایی که ترجیح می‌دهند صحبت می‌کنند – در دنیای آنها، مبادله بین آنچه اخلاقی است و آنچه ممکن است مفید باشد عملاً ناپدید می‌شود.

کتاب افسانه ایدئالیسم آمریکایی دو موضوع معمایی دیگر را مطرح می کند، اما تنها به یکی از آنها به تفصیل می پردازد. معمای اول این است: چرا آمریکایی ها سیاست های پرهزینه، اغلب ناموفق و از نظر اخلاقی وحشتناک را تحمل می کنند؟ شهروندان عادی می‌توانستند به طرق بی‌شماری از میلیاردها دلاری که صرف ارتش گران‌قیمت آمریکا می‌شود یا در جنگ‌های بی‌معنا و ناموفق هدر می‌رود، سود ببرند، اما رای‌دهندگان همچنان سیاستمدارانی را میهن تجارت می‌کنند که همان سیاست‌ها را ادامه می‌دهند. چرا اینطور است؟

پاسخ چامسکی و رابینسون که عموماً متقاعدکننده است، دو بخش دارد. اول، شهروندان عادی فاقد مکانیسم های سیاسی برای شکل دادن به سیاست هستند، تا حدی به این دلیل که کنگره ضعیف آمریکا به رؤسای جمهور اجازه داده است تا از اختیارات قانون اساسی خود برای اعلام جنگ غصب کنند و اقدامات مشکوک را در پوشش پنهان کاری پنهان کنند. . دوم، سازمان‌های دولتی به‌طور خستگی‌ناپذیر تلاش می‌کنند تا از طریق اقداماتی مانند طبقه‌بندی اطلاعات، پیگرد قانونی افشاگران، دروغ‌گویی به مردم، و امتناع از پذیرش مسئولیت، حتی زمانی که اوضاع به هم می‌ریزد یا اشتباهی فاش می‌شود، «خشنودی ایجاد کند». تلاش آنها با یک مجموعه رسانه ای به طور کلی مطیع همراه است که بدون انتقاد اظهارات مقامات دولتی را تکرار می کند و به ندرت روایت رسمی را زیر سوال می برد.

من که خودم درباره این پدیده ها نوشتم، تصویری که آنها از نحوه تبلیغ و دفاع طبقه حاکم سیاست خارجی از دیدگاه های خود ترسیم می کنند، به طور کلی دقیق یافتم. با این حال، مشخص نیست که افزایش آگاهی عمومی منجر به سیاست های بهتر دولت ایالات متحده شود. چامسکی و رابینسون بر این باورند که اگر آمریکایی‌های بیشتری از آنچه دولتشان انجام می‌دهد آگاه باشند، صحبت خواهند کرد و خواستار تغییر خواهند شد. من می‌خواهم اینطور فکر کنم، اما ممکن است مردم آگاه‌تر سیاست خارجی را ترجیح دهند که حتی خودخواهانه‌تر، کوتاه‌مدت‌تر و غیراخلاقی‌تر باشد، به‌ویژه اگر معتقد باشند که وظایف چامسکی و رابینسون مستلزم تغییرات پرهزینه یا دردناکی برای آنها است. دونالد ترامپ، رئیس جمهور سابق ایالات متحده، هرگز به هیچ ایده آلی غیر از منافع خود پایبند نبوده است، با این حال بیش از نیمی از رای دهندگان آمریکایی را بر وفاداری خود فرمان می دهد.

در عین حال، ممکن است بپرسیم که آیا با افزایش منابع خبری و کاهش اعتماد به رسانه‌های جریان اصلی، توانایی نخبگان سنتی برای رضایت در حال کاهش است؟ همچنین، آیا بحث ایجاد رضایت است یا سیاست هایی که در گذشته رضایت عمومی برای آنها اخذ شده است؟ اگر افرادی مانند ایلان ماسک، پیتر تیل یا جف بزوس به عنوان هسته اصلی نخبگان جدید ظاهر شوند، احتمالاً طرفدار سیاست خارجی کمتر مداخله جویانه ای هستند که به سیاست های چامسکی و رابینسون نزدیک تر است، اگرچه دقیقاً مشابه نیست. اگر این اتفاق بیفتد، آیا چامسکی و رابینسون هنوز توانایی این نخبگان جدید در ایجاد رضایت برای سیاست هایی که ممکن است از آنها حمایت کنند را محکوم می کردند؟

موضوع دوم – که به تفصیل مورد بررسی قرار نگرفته – مربوط به بقیه جهان است. اگر سیاست خارجی آمریکا «جهان را به خطر می‌اندازد» (همانطور که زیرنویس کتاب بیان می‌کند)، چرا کشورهای بیشتری سعی در متوقف کردن آن ندارند؟ واشنگتن اکنون با چندین دشمن جدی روبرو است، اما هنوز هم متحدان واقعی و مشتاق زیادی دارد. برخی از شرکای او ممکن است فرصت‌طلب باشند یا شاید از قدرت بزرگ آمریکا مرعوب شده باشند، اما همه رهبران طرفدار آمریکا بازی‌باز یا سودجو نیستند. نظرسنجی های جهانی هنوز میزان قابل توجهی از حمایت و تحسین از ایالات متحده را نشان می دهد، حتی اگر مردم در برخی مناطق (مانند خاورمیانه) عمیقاً و به درستی از آنچه این کشور انجام می دهد عصبانی باشند. تصویر جهانی از ایالات متحده نیز در گذشته به طرز شگفت انگیزی انعطاف پذیر و منعطف بوده است، به گونه ای که اگرچه در دوران جورج دبلیو بوش به شدت کاهش یافته بود، اما پس از میهن تجارت باراک اوباما به طرز چشمگیری بهبود یافته است.

در بسیاری از نقاط جهان، نگرانی اصلی مربوط به ماهیت سرکوبگر قدرت آمریکا نیست، بلکه در مورد احتمال قدرت آن است. چامسکی و رابینسون درست می گویند که ایالات متحده در قرن گذشته کارهای بد زیادی انجام داده است، اما چند کار را نیز به درستی انجام داده است. جنبه های مثبت سیاست خارجی آمریکا در این کتاب به خوبی بررسی نشده است و این شکاف بزرگترین محدودیت آن است.

با وجود این اخطارها، افسانه ایده آلیسم آمریکایی اثر ارزشمندی است که مقدمه ای قدرتمند برای اندیشه چامسکی فراهم می کند. در واقع، اگر از من بپرسند که آیا دانشجویی با خواندن این کتاب یا با مطالعه مجموعه مقالات مقامات فعلی و سابق ایالات متحده در مجلاتی مانند فارین افرز یا آتلانتیک، اطلاعات بیشتری در مورد سیاست خارجی ایالات متحده کسب می کند، قطعا چامسکی و آتلانتیک را ترجیح می دهم. کتاب رابینسون خواهم داد

وقتی 40 سال پیش کارم را شروع کردم چنین جمله ای را نمی نوشتم. اما طرح این مسائل و دیدن شواهد باعث شده است که تفکر من در طول زمان تکامل یابد. مایه تاسف است، اما نشان دهنده این واقعیت است که دیدگاهی از سیاست خارجی آمریکا که زمانی به حاشیه گفتمان چپ در ایالات متحده محدود می شد، اکنون معتبرتر به نظر می رسد تا بدگویی هایی که بسیاری از مقامات ارشد ایالات متحده برای دفاع از اقدامات خود استفاده می کنند. می رسد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهادات سردبیر:

تبلیغات متنی